این ماجرا همان گونه است که مسلم در صحیح خود «1» و حمیدى در مسند عبد اللَّه بن عباس روایت کردهاند: هنگامى که پیامبر در حال احتضار بود و مردم در خانهاش گرد آمده بودند، فرمود: «بیایید چیزى براى شما بنویسم که پس از من گمراه نشوید» عمر بن خطاب گفت: درد بر او چیره شده و هذیان مىگوید کتاب خدا شما را بسنده است. (و در روایت پسر عمر: همانا پیامبر هذیان مىگوید.) حمیدى در جمع بین صحیحین مىگوید: حاضران نزد پیامبر به اختلاف برخاستند.
برخى گفتند: آنچه پیامبر فرمود درست است و گروهى سخن عمر را تأیید کردند. چون جنجال و اختلاف بالا گرفت پیامبر فرمود: از نزد من برخیزید و بیرون روید که در چنین محضرى، غوغا روا نیست.
نهج الحق و کشف الصدق-ترجمه کهنسال، ص: 345
عبد اللَّه بن عباس چنان مىگریست که اشکش سنگریزهها را تر مىکرد و مىگفت:
«پنجشنبه چه روزى بود! هر مصیبتى از آنجا آغاز شد که میان پیامبر و نوشته او فاصله افکندند.» خردمندان در معناى این حدیث تأمل کنند. بىادبى گروهى از اصحاب نزد پیامبر در حالى که خداوند فرمود: «اى کسانى که ایمان آوردهاید، صداى خود را از صداى پیامبر بلندتر مکنید و همچنان که با یک دیگر بلند سخن مىگویید با او به آواز بلند سخن نگویید.» «1» وانگهى هنگامى که پیامبر آهنگ ارشاد و برقرارى دوستى میان آنها را داشت، به گونهاى که دشمنى از بین بر مىخاست، عمر او را از این کار باز داشت و تنها به این عمل زشت بسنده نکرد که اهانت و نسبت دادن هذیان را نیز به آن افزود، در حالى که خداوند مىفرماید: «یار شما نه گمراه شده و نه به راه کج رفته است و سخن از روى هوى نمىگوید.» «2» این مطلب به ویژه در باره چنین نوشته مهمى صادق است. چگونه پسندیده است که با عظمت پیامبر و فرمان خدا در بزرگداشت او، یکى از پیروانش در حضور آن جناب ایشان را به هذیان گویى نسبت دهد؟ در جمع صحیحین از مسند جابر بن عبد اللَّه روایت شده است: «رسول خدا در هنگام مرگ، آهنگ نوشتن مطلبى را کرد که امت پس از او هرگز گمراه نشوند، اما غوغا برخاست و عمر آشوب کرد و پیامبر را بازداشت.» «3» چگونه روا بود که عمر مانع رسول خدا شود و از نوشتن خطى که امت را تا قیامت راهنمایى مىکرد، پیشگیرى کند؟ اگر این حدیث راست است باید پیروى از عمر را وانهاد و اگر دروغ مىباشد اهل سنت نباید چنین امرى را به او نسبت دهند و باید از کتابهاى خود سلب اعتماد کنند