فاطمه و غصب فدک
واقدى و دیگر راویان سنى در احادیث صحیح خود نقل کردهاند: هنگامى که پیامبر خیبر را گشود، برخى از روستاهاى یهود را براى خود برگرفت. جبرئیل این آیه را فرود آورد: «حق خویشاوند را ادا کن.» «2» پیامبر پرسید: نزدیکانم کیستند و حق ایشان چیست؟
جبرئیل گفت: فاطمه؛ فدک و عوالى را به او ببخش. محصول آن اراضى در اختیار فاطمه
نهج الحق و کشف الصدق-ترجمه کهنسال، ص: 370
بود تا پیامبر در گذشت. پس از بیعت با ابو بکر، او زمینها را باز پس گرفت. فاطمه در این باب با ابو بکر سخن گفت و بیان داشت که پیامبر آنها را به او بخشیده است. ابو بکر گفت:
من آنچه را که پدرت به تو داده، از تو دریغ نخواهم داشت و خواست نامهاى براى فاطمه بنویسد. عمر بن خطاب مانع شد و گفت: فاطمه یک زن است از او بخواه براى اثبات دعوى خود گواه آورد. ابو بکر چنین کرد و فاطمهام ایمن، اسماء بنت عمیس و على علیه السّلام را شاهد گرفت و ابو بکر فرمان بازگشت اراضى را نوشت. چون این خبر به عمر رسید، فرمان را گرفت و پاره کرد. فاطمه سوگند خورد که با آن دو تن سخن نگوید و در حالى که بر ایشان خشمگین بود در گذشت.» «1» مامون هزار کس از فقیهان را به مناظره خواند و نتیجه پژوهش آنها به ردّ فدک بر فرزندان علویان رسید و مأمون فدک را به فرزندان علویان باز گرداند. «2» ابو هلال عسکرى در کتاب «اخبار الاوائل» آورده است: «نخستین کسى که فدک را به فرزندان فاطمه باز گرداند، عمر بن عبد العزیز بود، در حالى که معاویه آن را به مروان بن حکم، عمر بن عثمان و یزید بخشیده بود. و بهره هر کس 3/ 1 اراضى بود. سپس آن املاک غصب شد و سفاح به ایشان بخشید. آنگاه دوباره غصب گشت و مهدى آنها را باز گرداند و چون دگر باره غصب شد مامون فرمان باز گرداندن زمینها را داد.
ابو هلال مىافزاید: اراضى فدک چند بار دیگر نیز غصب شد واثق، معتمد، معتضد و راضى آنها را باز گرداندند.» «3» جابر بن عبد اللَّه- بىشاهد و بینه- دعوى کرد که پیامبر چیزى را به او بخشیده بود و ابو بکر آن را به او داد. جابر بن عبد اللَّه حاضر شد و گفت که پیامبر به او وعده داده که سه
نهج الحق و کشف الصدق-ترجمه کهنسال، ص: 371
مشت از مال بحرین را به وى ببخشید. ابو بکر مال را به او داد و شاهد نخواست، «1» با آنکه وفا به وعده واجب نیست ولى هبه به فرزند که همراه با تصرف باشد مالکیت را واجب مىسازد. پایینترین فرض آن بود که با فاطمه نیز مانند جابر رفتار کند. سند الحفاظ، ابن مردویه به اسناد خود از ابو سعید خدرى روایت مىکند که چون آیه «حق خویشاوند را ادا کن» نازل شد، پیامبر فاطمه را فرا خواند و فدک را به او داد. «2» صدر الائمه اخطب خوارزم، موفق بن احمد المکى گفته است: «من به اسناد خود در احادیث مفرد از ابن عباس شنیدم که مىگفت: پیامبر فرمود: اى على، خداوند فاطمه را به همسرى تو در آورد و زمین را مهریه او قرار داد. هر که با دشمنى فاطمه راه رود، بر زمین به حرام حرکت کرده است.» «3» محمود خوارزمى در فائق آورده است: «ثابت شده که فاطمه راستگو و اهل بهشت است پس چگونه مىتوان در ادعاى او نسبت به فدک و عوالى تردید داشت؟ و چگونه ممکن است فرض نمود که او آهنگ ستم بر همه مردم را داشته و تا مرگ بر این قصد خود استوار بوده است؟
سپس خود پاسخ گفته که راستگو بودن فاطمه در ادعاى خود و بهشتى بودنش موجب نمىشود دعاوى او بدون بینه و شاهد، پذیرفته شود. اهل سنت مىگویند که حال فاطمه و مقام او برتر از پیامبر نیست. اگر پیامبر علیه یک ذمى دعوى مال کند، حاکم نمى تواند بدون بینه به نفع رسول خدا رأى دهد با آنکه او پیامبر و از اهل بهشت است.» «4»
نهج الحق و کشف الصدق-ترجمه کهنسال، ص: 372
این دلیل، از شگفتانگیزترین سخنان است ولى از سنیان عجیب نیست که ایشان دروغ را بر پیامبر روا مىدانند. پناه بر خدا از چنین گفتارهایى. حمیدى در جمع بین صحیحین آورده است که بنى صهیب، غلامان، بنى جدعان دعوى دو خانه و حجرهاى را نمودند، که پیامبر به صهیب بخشیده بود. مروان گفت: چه کسى به نفع شما شهادت مىدهد؟ آنها ابن عمر را معرفى کردهاند و مروان به شهادت او موارد ادعایى را به آنها بخشید. «1» در صحیح بخارى آمده است که فاطمه نزد ابو بکر فرستاد و میراث رسول اللَّه را طلب کرد که خداوند به او بخشیده بود و مراد او فدک و بقیه خمس خیبر بود. ابو بکر گفت: پیامبر فرمود: «ما ارث نمىنهیم و آنچه بر جا نهادهایم صدقه است»، آل محمّد از این مال ارتزاق مىکنند و به خدا سوگند من صدقه رسول خدا را از حالتى که داشته دگرگون نخواهم کرد. بدین گونه از آنچه فاطمه خواسته بود به او چیزى نبخشید. فاطمه تنگدل شد و از آن پس تا مرگ با ابو بکر سخن نگفت. او پس از پیامبر شش ماه زیست و چون درگذشت شبانه دفن شد و ابو بکر اجازه حضور نیافت. على علیه السّلام بر فاطمه علیها السّلام نماز گزارد. «2» بخارى این حدیث را در مواضع دیگر نیز بیان کرده و نکات زشت و ناپسندى از آن دانسته مىگردد:
نهج الحق و کشف الصدق-ترجمه کهنسال، ص: 373
1. خداوند به پیامبر فرمود: «خویشاوندان نزدیکت را بر حذر دار» «1»؛ لازمه سخنان آن است که پیامبر در انجام این فرمان کوتاهى ورزیده باشد. چگونه پیامبر فاطمه، على، عباس، حسن و حسین را بر حذر نداشته و هیچ کس از بنى هاشم، همسرانش و هیچ کس دیگرى آن را نشنیده است. حمیدى در جمع بین صحیحین روایت کرده که فاطمه و عباس نزد ابو بکر آمدند و میراث خود را طلبیدند هر دو بهره خویش از فدک و سهم خیبر را مطالبه مىکردند. «2» نیز در آن کتاب آمده که همسران پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله پس از مرگ او بر آن شدند که عثمان را براى گرفتن میراث خود نزد ابو بکر بفرستند. «3» 2. بر اساس رفتار ابو بکر، اهل بیت پیامبر جاهل و ناآگاه به احکام بودند با آنکه ایشان پیوسته با رسول خدا ملازمت داشتند، وحى در سراى آنها فرود مىآمد و آشکار و نهان آن را مىدانستند. حافظ ابن مردویه به سندهاى خود از عایشه ماجراى گفتگوى فاطمه علیها السّلام را با ابو بکر نقل مىکند فاطمه در انتهاى کلام خود مىفرماید: «شما مىپندارید براى ما ارثى نیست. آیا از حکم جاهلیت پیروى مىکنید؟ اى فرزند ابى قحافه من از پدرم میراث نمىیابم؟ آیا در کتاب خداست که تو از پدرت مرده ریگ یابى و من از پدر میراث نیابم؟ به امر شگفتآورى دست یازیدى. اکنون آن را آراسته به زین و لگام بستان که به رستاخیز با تو رویارو خواهد شد.
خداوند داورى نیکو و محمّد طلبکار تو و موعد قیامت است. آن روز باطلگرایان زیانکار خواهند بود.» «4»
نهج الحق و کشف الصدق-ترجمه کهنسال، ص: 374
3. لازم است پیامبر نسبت به اهل و خویشاوندان خویش مهربانى و شفقت نداشته باشد و به ایشان خبر نداده باشد که از او میراثى نمىبرند ولى به ابو بکر اطلاع داده باشد به گونهاى که آنها چیزى که سزاوارش نبودند خواسته باشند و در حق همه مسلمانان ستم کرده باشند. پیامبرى که مهرورزى او به بیگانگان و دشمنان چنان بوده که خداوند فرموده: «شاید اگر به این سخن ایمان نیاورند، خویشتن را به خاطرشان هلاک سازى» «1» و «نباید که جان تو بخاطر آنها دچار اندوه شود.» «2» 4. ابو بکر سوگند خورده بود که سنت و روش پیامبر را دگرگون نسازد. حمیدى در جمع بین صحیحین روایت کرده که ابو بکر خمس را به گونهاى که پیامبر تقسیم مىکرد، بخش مىنمود جز آنکه سهم قرابت پیامبر را که رسول خدا خود به ایشان عطا مىکرد، نمىپرداخت. «3» این عمل دگرگونى و تغییر است، با آنکه او سوگند خورده بود چیزى را تغییر ندهد پس چرا در باره فاطمه روش را تغییر داد و برخى از حقوق پیامبر را از او منع کرد؟ در جمع بین صحیحین آمده است که عبد اللَّه بن عباس در پاسخ نامه نجده بن عامر حرورى نوشت: «در باره خمس از من پرسیده بودى، که از آن کیست؟ خمس از آن ماست ولى قوم تو آن را از ما بازداشتند.» «4» 5. ابو بکر فاطمه را خشمگین ساخت و فاطمه علیها السّلام او و عمر را شش ماه مطرود کرد تا از دنیا رفت و وصیت نمود که آنها بر او نماز نگزارند. «5»
نهج الحق و کشف الصدق-ترجمه کهنسال، ص: 375
مسلم در صحیح خود گفته است: پیامبر فرمود: «همانا فاطمه پارهاى از من است، آنکه او را بیازارد مرا آزرده است.» مسلم این حدیث را در دو موضع تکرار کرده است. «1» بخارى در صحیح خود آورده است که پیامبر فرمود: «فاطمه پاره تن من است هر که او را به خشم آورد مرا خشمگین کرده است.» «2» حمیدى در جمع بین صحیحین این دو حدیث را ذکر کرده است. صاحب جمع بین صحاح سته آورده است: پیامبر فرمود: «فاطمه پارهاى از من است هر که او را به خشم آورد مرا خشمگین ساخته است.» نیز پیامبر فرمود: «فاطمه سرور زنان جهان یا سرور زنان این امت است. پرسش شد که پس مریم دختر عمران و آسیه زن فرعون چگونهاند؟ پیامبر پاسخ داد: مریم بزرگ زنان عهد خود و آسیه سرور بانوان زمان خویش بودند.» «3» در صحیح بخارى از عایشه آمده است که پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: «اى فاطمه آیا
نهج الحق و کشف الصدق-ترجمه کهنسال، ص: 376
خرسند نیستى که والامقامترین بانوى مؤمنان و زنان این امت باشى؟» «1» ثعلبى در تفسیر آیه «او را مریم نام نهادم» «2» مىنویسد: پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: «هر که فاطمه را بیازارد یا او را به خشم آورد، پدرش را آزرده و خشمگین ساخته است.» «3» خداوند مىفرماید: «هر آینه کسانى را که خدا و پیامبرش را آزار مىدهند، خدا در دنیا و آخرت لعنت کرده و بر ایشان عذابى خوارکننده مهیا کرده است.» «4» با این آیات و روایات، اهل سنت خود گواهى مىدهند که ابو بکر فاطمه علیها السّلام را به خشم آورد و آزرد و فاطمه علیها السّلام او را تا هنگام مرگ، مغضوب خود ساخت. اگر این احادیث به نزد سنیان باطل است باید به دروغ بودن آنها شهادت دهند، یا قرآن را دروغزن بدانند و یا کردار حرام را به ابو بکر منسوب سازند؛ با آنکه عمر چنین مطلبى را از على و عباس نقل کرده است. بخارى و مسلم در کتب صحیح خود آوردهاند: «عمر به عباس و على گفت:
چون پیامبر در گذشت، ابو بکر گفت: من ولى رسول خدا هستم. تو آمده بودى که
نهج الحق و کشف الصدق-ترجمه کهنسال، ص: 377
میراث پسر برادرت را طلب کنى و این در پى میراث همسرش آمده بود. ابو بکر به شما پاسخ داد که پیامبر فرمود: ما ارث نمىنهیم و آنچه بر جا ماند صدقه است. شما او را دروغگو، گناهکار، حیلهگر و خائن دانستید و خدا مىدانست که او راستگو، نیکوکار، راه یافته و پیرو حق است. سپس ابو بکر از جهان رفت و من گفتم که ولى رسول خدا و ابو بکر هستم. شما مرا نیز، دروغزن، گنهکار، خیانت پیشه و نیرنگباز پنداشتید و خدا داند که من راست گفتار، نیک رفتار، حق یافته و پیرو حقیقت هستم.
سپس تو و این به یک مقصود آمدید و ارث طلب کردید.» «1» خردمند در این روایت که در کتب صحیح سنیان است. بنگرد، چگونه ابو بکر و عمر، خود را ولى رسول خدا مىدانستند در حالى که پیامبر تا آخرین لحظه زندگى، آنها را از زیردستان اسامه بن زید قرار داده بود؟ «2»
نهج الحق و کشف الصدق-ترجمه کهنسال، ص: 378
و چگونه بر عمر رواست که از پیامبر در خطاب به عباس چنین یاد کند: «تو ارث پسر برادرت را مىخواستى» با آنکه خداوند پیامبر را به صفاتش خطاب فرموده است، مانند: «اى رسول، اى نبى، اى مزمّل و اى مدّثّر». پروردگار پیامبران دیگر را به نام خوانده و از خاتم الأنبیاء، جز در چهار موضع، نام نبرده و آن مواضع، گواهى به رسالت ایشان بوده و نام بردن ضرورى مىنموده تا آن جناب به اسم معین گردند:
«جز این نیست که محمد پیامبرى است که پیش از او پیامبرانى دیگر بودهاند.» «1»، «محمّد پدر هیچ یک از مردان شما نیست. او رسول خدا و خاتم پیامبران است.» «2»، «به پیامبرى که پس از من مىآید و نام او احمد است.» «3» و «محمّد پیامبر خدا و کسانى که با او هستند. «4»» وانگهى خداوند (در عظمت پیامبر) فرموده است: «آنچنان که یک دیگر را صدا مىزنید، پیامبر را صدا نزنید.» «5» عمر از دختر پیامبر با فضل و شرفى که دارد به عنوان زن على یاد مىکند و عقاید على علیه السّلام و عباس را در باره خود و ابو بکر بیان مىدارد. اگر آنچه عمر به على علیه السّلام و عباس نسبت داد، واقعا اعتقاد آنها بوده و این اعتقاد با واقعیت خارجى تطابق داشته، پس ابو بکر و عمر گناهکار بودهاند و شایستگى خلافت نداشتهاند؛ و اگر نسبت عمر به على علیه السّلام و عباس، خطا بوده که بر آنها افتراء بسته است. فرض دیگر این است که على علیه السّلام و عباس چنین نظرى داشتهاند اما ابو بکر و عمر، واقعا چنان نبودهاند پس (چگونه اهل سنّت) على علیه السّلام را
نهج الحق و کشف الصدق-ترجمه کهنسال، ص: 379
شایسته امامت مىدانند؟ ولى پروردگار امیر المؤمنین را از دروغ پیراسته کرده است.
وانگهى بخارى و مسلم آوردهاند که سخن عمر به على علیه السّلام و عباس در محضر مالک بن اوس، عثمان، عبد الرحمن بن عوف، زبیر و سعد گفته شد و امیر المؤمنین و عباس از نسبتى که عمر داده بود، پوزش نخواستند و آن را انکار نکردند و هیچ یک از حاضران نیز از ابو بکر و عمر دفاع ننمودند.