شبکه نور راهی برای گمراه شدن

قرآن-اهل بیت(ع) = گمراهی

شبکه نور راهی برای گمراه شدن

قرآن-اهل بیت(ع) = گمراهی

خاطرات حاج آقا قرائتی


نماز اوّل وقت
سال ٥٨ در خدمت شهید بهشتى بودیم، عدّه اى از مهمانان خارجى هم حضور داشتند و ایشان
گرم صحبت بودند. تا صداى اذان بلند شد، شهید بهشتى از حضّار معذرت خواهى آرد و گوشه اى
سجّاده اش را انداخت و مشغول نماز شد.
شکنجه به خاطر نماز
یکى از آزاده ها مى گفت: روزى پس از اذان ظهر افسر اردوگاه همه را به محوطه ى باز اردوگاه
فراخواند و تا نزدیک غروب همه را نگهداشت. چون وقت نماز مى گذشت یکى از برادرها گفت: اللَّه
اآبر. او را بردند و آتک زدند. برادرى دیگر گفت: اللَّه اآبر. او را هم زدند، همین طور تعدادى از برادرها
به خاطر نماز شکنجه شدند.
بالاخره دوستان تصمیم گرفتند به صورت نشسته و آهسته و به طورى آه افسران عراقى متوجّه
نشوند، نماز ظهر و عصر را بخوانند.
شیوه جذب
از یکى از مجتهدین نجف آه هزاران طلبه نزد او درس خوانده اند پرسیدم: شما چگونه مجتهد
شدید؟ گفت: در محله ما آقایى بود آه ش بها براى دو سه نفر طلبه، درس شبانه داشت. من هم
روزها آار م ىآردم و شبها نزد ایشان مى رفتم. این عالم بزرگوار ابتدا براى ما یک قصه مى گفت و
سپس درس را شروع م ىآرد. اینگونه ما عاشق حوزه و دروس دینى شدیم.
سرمایه دار طمعکار
یکى از ثروتمندان براى عالمى پولى آورده بود تا در راه فقرا خرج آند، ولى هنگام خداحافظى گفت:
قطعه زمینى دارم در فلان جا آه سندش مشکلى پیدا آرده و اگر شما... عالم گفت: شما ده
میلیون دادى تا صد میلیون بگیرى، پولت را بگیر و برو.
مرگ در آنار اسکناس
مناسبتى بود و چند روز تعطیلى. یکى از سرمای هداران تهران به دور از چشم دوستان و بدون اطلاع
خانواده، به حجر هاش آمده بود تا سرمایه اش را حساب آند. پس از آن آه در قسمت عقبى حجره
اسناد را بررسى آرد، خواست بیرون بیاید آه دید آلید را داخل حجره جا گذاشته و در را به روى
خود بسته است. هر چه فریاد زد چون بازار تعطیل بود، صدایش به جایى نرسید، آنقدر فریاد زد آه
از حال رفت. چون آسى از محل او خبر نداشت پس از چند روز او را در حالى پیدا آردند در آنار
میلیون ها تومان پول، جان سپرده بود.
شبى هزار رآعت نماز
یکى از فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام این است آه شبى هزار رآعت نماز مى خواند. افراد
زیادى م ىگویند: مگر مى شود در یک شب هزار رآعت نماز خواند؟!
ماه رمضانى به مشهد مشرّف شد و هر ،« الغدیر » علامّه امین ىقدس سره صاحب آتاب شریف
شب هزار رآعت نماز در حرم مطهر خواند تا امکان این امر را اثبات آند.
جوانى امام
به مرحوم آیت اللَّه العظمى بهاءالدینى گفتم آه ما هر چه شنیده ایم از میانسالى امام شنیده ایم،
شما آه در جوانى با امام دوست بوده اید آیا خاطره اى از جوانى امام به یاد دارید؟ ایشان فرمود:
خاطرات بسیارى به یاد دارم از جمله این آه در زمان رضا شاه، درمدرسه فیضیه نشسته بودیم آه
یکى از ماموران شاه وارد مدرسه شد و شروع آرد به فحّاشى و قُلدرى. من شاهد بودم حضرت
امام آه بیست و چند سال بیشتر نداشت، جلو آمد و چنان سیلى بر صورت او نواخت آه برق از
گوشش پرید.
عشق به استاد
شهید مطهرى قدس سره مى فرمود: من دوست دارم هواى شیراز را تنفّس آنم. گفتند: چرا؟
فرمود: چون ملاصدرا در این شهر نفس آشیده است.
پول شهرت
شیخ انصارى قدس سره در زمان گمنامى آه به سلمانى مى رفت و یک قِران م ىداد. بعد هم آه
مشهور شد به همان سلمانى مى رفت و یک قِران مى داد. آرایشگر گفت: زمانى آه ناشناخته بودید
یک قِران مى دادید، حالا هم یک قران؟ شیخ گفت: نامم مشهور شده، مساحت سرم آه زیاد نشده
است!
خَشیت الهى
به ملاقات یکى از مجروحان جنگى رفتم آه ترآشى به دستش اصابت آرده بود و م ىخواستند
دستش را قطع آنند. از من پرسید: وقتى دست راستم قطع شد، باز به خاطر گناهانى آه با دست
چپم انجام داده ام آیفر خواهم شد و دست چپم علیه من در قیامت شهادت خواهد داد و یا اینکه
خداوند مرا خواهد بخشید؟
با خود گفتم: به راستى خداوند چه اولیائى دارد!
خدمت در پشت جبهه
در دوران هشت سال دفاع مقدّس روزى به منزل مرحوم آوثرى، از منبرى هاى قدیمى و
مرثیه خوان حضرت اباعبداللَّه الحسین علیه السلام، رفتم تا از پدرش عیادت آنم.
پیرمرد به صورت مشتى استخوان در گوش هاى افتاده بود، ولى م ىگفت:
من فکر آردم آه باید آارى براى انقلاب بکنم و سهمى در جنگ داشته باشم. لذا شب ها آه
خوابم نم ىبرد، شبى چند ساعت رادیو عراق را خوب گوش م ىدهم و وقتى مصاحبه اسراى ایرانى
را پخش م ىآنند، مشخّصات آنها را یادداشت م ىآنم و روز بعد به خانواده شان در هر شهرى آه
باشند تلفن م ىآنم و آنها را از نگرانى درم ىآورم. مدت هاست آه چنین آارى را انجام مى دهم.
خروج مغزها
یکى از دانشمندان ایرانى از رفتار بعضى مسئولین رنجیده بود و تصمیم گرفت به خارج از آشور
برود. اموالش را به طلا تبدیل آرد و عازم سفر شد. در فرودگاه از رفتن او ممانعت آرده و گفتند: طلا
مثل ارز است و خروج ارز از آشور ممنوع است. او اشاره به مغزش آرد و گفت: آقا واللَّه این ارز
است!
البته پس از مدتى وسایل برگشت او به آشور فراهم شد و مشغول فعالیّت گردید.
علاقه به امام حسین علیه السلام
خانمى با حجاب نامناسب وارد ماشین شد و شروع آرد به خواندن زیارت عاشورا. راننده دید با آن
قیافه زیارت عاشورا م ىخواند. پرسید: زیارت عاشورا مى خوانید؟
خانم گفت: بله، راننده گفت: آیا امام حسین علیه السلام این نوع حجاب و پوشش را دوست دارد؟
خانم یکّه خورد و گفت: مرا به خانه برگردانید، به منزل رفت و لباس مناسبى پوشید و از راننده
تشکّر آرد.
راستى علاقه به امام حسی نعلیه السلام چه مى آند.
عشق به خمینى
در مراسم حج دیدم یک سودانى، پیرمردى ایرانى را آه خسته و ناتوان شده بود به دوش گرفته تا
به مقصد برساند. به او گفتم: به چه انگیز هاى یک ایرانى را به دوش گرفته اى؟
گفت: به خاطر عشق به خمینى.
شجاعت رهبر
پس از قیام پانزده خرداد، شاه به اسداللَّه عَلَم وزیر دربار گفت: این خمینى آیست آه آشوب به
راه انداخته؟ علم گفت: یادتان هست وقتى شما به منزل آی تاللَّه العظمى بروجردى در قم وارد
شدید همه علما بلند شدند، امّا یک سیدى بلند نشد؟ شاه گفت: بله، عَلَم گفت: این همان است!
سوز دینى
در زمان طاغوت دوستى در قم داشتم آه م ىگفت: وقتى مى خواهم به مسافرت بروم، مقدارى
سوهان و شیرینى مى خرم و همین آه وارد اتوبوس شدم به راننده و شاگرد راننده تعارف م ىآنم.
در بین راه یا موسیقى روشن نم ىآند و یا اگر روشن آرد با تذآّر من خاموش مى آند.
تعطیلى درس
آیت اللَّه حس نزاده آملى مى فرمود: روزى برف زیاد باریده بود، تردید داشتم آه درس هست و یا
تعطیل است. بالاخره به مدرسه رفتم دیدم استاد زودتر از ما آمده است. گفتم: چطور شما در این
برف تشریف آورد هاید؟
فرمود: مگر بقّال ها در روز برفى آار خود را تعطیل مى آنند آه ما تعطیل آنیم؟!
مدیر نمونه
یکى از مدیران آل آموزش و پرورش مشغول سخنرانى بود آه صداى اذان بلند شد گفت: آقایان
اگر رسول اللَّه الآن زنده بود چه م ىآرد؟ نماز مى خواند یا سخنرانى مى آرد؟ لذا سخنرانى را قطع
آرد و شروع آرد به اذان گفتن و پس از اقامه نماز، سخنرانى را ادامه داد.
اثر نماز
آیت اللَّه مصباح یزدى مى فرمود: در فرانسه از پروفسور مسلمانى پرسیدم: شما چطور مسلمان
شدید؟ گفت: در یکى از جاده هاى الجزایر در حال سفر بودم، آنار جاده مردى را دیدم آه خم و
راست مى شود، ماشین را نگه داشتم و از او پرسیدم چه م ىآنى؟ گفت: من مسلمانم و این
مراسم دینى من است. گفتم: آخر در بیابان آن هم تنها، گفت: خدا همه جا هست. همین ماجرا
جرقّه اى شد تا من در باره اسلام تحقیق آنم و خداوند لطف آرد و مسلمان شدم.
بهشتى، نمونه نظم
در زمان طاغوت قرار ملاقاتى داشتم با شهید بهشتى، براى اینکه بیشتر با ایشان صحبت آنم، ده
دقیقه زودتر رفتم. وقتى در زدم ایشان در را باز آرد و گفت: قرار ما با شما ساعت ٤ بود، الآن ده
دقیقه به چهار است، شما تشریف داشته باشید من ده دقیقه دیگر مى آیم.
سرباز واقعى
حضرت آیت اللَّه مرواریدقدس سره نقل مى آردند آه در خدمت حاج شیخ عباس قمى قدس سره
در باغى در حوالى مشهد مهمان بودیم. حاج شیخ عباس بعد از سلام و احوالپرسى شروع به
نوشتن آرد. گفتند: آقا امروز روز تفریح است فرمود: فکر مى آنید من از سهم امام بخورم و آار
نکنم! صاحب باغ گفت: آقا غذاها و میوه ها سهم امام نیست، مال شخصى من است، شما
استراحت آنید.
فرمود: یعنى مى گویید یک روز هم آه از سهم امام زمان علیه السلام استفاده نمى آنم، براى
مولایم آار نکنم؟!
احسان در بى نامى
فرد خیّرى در یکى از شهرهاى ایران بناهاى خیریّه زیادى ساخته بود و بر سر در هر بیمارستان و
مدرسه اى آه مى ساخت نام خودش را با آاشیکارى مى نوشت.
یک روز جوانى به او رسید و گفت: من به خاطر فقر نمى توانم ازدواج آنم و به گناه مى افتم، اگر
شما مقدار آمى پول به من بدهید ازدواج مى آنم. او هم در آنار خیابان چند هزار تومان به او
مى دهد.
پس از مدّتى مرد خیّر از دنیا رفت. شخصى او را در خواب دید و پرسید: در آن عالم چه خبر است؟
گفت: همه نام ها پاک شد، ولى آن چند هزار تومان بى نام به آارم آمد.
مردانگى آزاده ها
اوّلین سالى آه اسراى ایرانى آزاد شدند، گروهى از این عزیزان را به حج آوردند. صحبت
راهپیمایى برائت از مشرآین بود و خطراتى آه پیش بینى مى شد. آزاده ها گفتند: ما را در خط اوّل
قرار دهید، چون ده سال در زندان هاى عراق آتک خورده ایم و با آتک آشنا هستیم.
دوست دارم عادل باشم
یکى از دوستان روحانى مى گفت: از حضرت آیت اللَّه العظمى گلپایگانى پرسیدم: آیا شما خودتان
را عادل م ىدانید؟ ایشان فرمودند: دوست دارم عادل باشم.
مرجع هوشیار
حضرت آیت اللَّه العظمى گلپایگانى قدس سره جهت رسیدگى به یتیمان مبلغى آمک مى آرد.
شخصى سالها مراجعه مى آرد و مى گفت: آقا در همسایگى ما چند صغیرِ یتیم هستند به آنها
آمک بفرمائید. از آقا آمکى مى گرفت و مى رفت.
او فکر م ىآرد آقا چون به سن پیرى رسیده فراموش م ىآند آه چند ماه قبل هم مراجعه آرده
است. تا اینکه روزى آقا به او فرمود: این چه صغیرهایى هستند آه آبیر نمى شوند!!
تواضع در پذیرش مرجعیّت
وقتى براى قبولى زعامت و مرجعیّت، خدمت شیخ انصارى قدس سره رسیدند ایشان فرمود: در
جوانى همشاگردى داشتم آه از من فهی متر بود، به سراغ او بروید گفتند: ایشان در نجف نیست.
فرمود: هر آجا هست پیدایش آنید. بالاخره به رشت آمده خدمت ایشان رسیده و قصه را تعریف
آردند.
ایشان فرمود: شیخ درست گفته من در جوانى از او بالاتر بودم، امّا سالهاست او در حوزه نجف
فعّال بوده و من در رشت از درس و بحث منزوى، پس الآن او از من قوى تر است، به سراغ او بروید.
آرى، اگر هدف خدا باشد، چنین م ىشود.
رضایت والدین
خدمت حضرت امام قدس سره بودم آه دخترى با گریه خدمت امام عرض آرد: مى خواهم آارهاى
انقلابى بکنم، ولى پدر و مادرم نمى گذارند. امام فرمودند: از برنامه هاى انقلابى آارهایى را انجام
بده آه پدر و مادرت راضى باشند.
الگوى مصرف
خدمت مقام معظّم رهبرى رسیدم، تمام چراغهاى اتاق خاموش و فقط چراغِ روى میز ایشان جهت
مطالعه روشن بود. اطرافیان گفتند: آقا تنها وقتى مهمان به ایشان مى رسد چراغ اتاق را روشن
مى آند.
تأثیر انقلاب
در خدمت رئیس جمهور وقت سفرى به تانزانیا داشتیم، در جلس هاى امام جمعه تانزانیا به ایشان
گفت: قبل از انقلاب ایران آسى مسلمانان تانزانیا را به حساب نمى آورد، ولى بعد از پیروزى انقلاب
اسلامى ایران، در هر ماجرایى از ما نظرخواهى مى آنند و در برنامه ریزى ها براى نظرات ما نیز
حساب باز آرد هاند.
مادر چند دآتر، از بى دآترى مُرد
در اصفهان زنى بود آه چند پسرش دآتر بودند، زنهاى دیگر همیشه به او م ىگفتند: خوشا به
حالت آه بچ ههایت دآتر هستند، براى روز پیرى به دردت مى خورند.
این خانم روزى از خانه یکى از فرزندانش به قصد خانه دیگرى خارج م ىشود، در راه تصادف آرده و
خونریزى مغزى مى آند. او را به بیمارستان منتقل م ىآنند ولى آسى نمى داند آیست؟ تا اینکه از
دنیا م ىرود و او را به سردخانه مى برند.
بعد از چند روز آقاى دآتر منزل برادرش زنگ م ىزند تا حال مادر را بپرسد، جواب مى شنود آه مادر
اینجا نیست! به تکاپو مى افتند بالاخره جنازه مادر را از سردخانه تحویل م ىگیرند!!
راستى عجب دنیایى است، مادرى آه چند فرزند دآتر دارد و دیگران به حالش غبطه مى خوردند، از
بى دآترى مى میرد!
آلاس درس در طویله
یکى از همکاران آموزشیار ما در نهضت سواد آموزى آه به روستایى رفته بود هر چه تلاش آرد تا
جایى براى آلاس پیدا آند نشد، بالاخره زیراندازى در طویل هاى انداخت و به هر قیمتى بود آلاس را
تشکیل داد.
وقتى این ماجرا را شنیدم به یاد این حدیث افتادم آه اگر انسان با یک باسواد در طویله بنشیند،
بهتر از آنست آه با ب ىسواد بر فرش قیمتى بنشیند.
آدام طرفى هستى؟
شخصى دو پسر داشت، یکى را فرستاده بود آمریکا و دیگرى را به سپاه پاسداران. احوال
فرزندانش را پرسیدم گفت: یکى را فرستاده ام جبهه آه اگر انقلاب پیروز شد بگویم ای نطرفى
هستم، دیگرى را فرستاده ام امریکا آه اگر ورق برگشت بگویم آن طرفى هستم. دیدم شوخى
معنى دارى است، البتّه بعضى به طور جدّى اینگونه هستند.
مانع راه خدا نشوید
جوان جانبازى یک دست و یک پایش را تقدیم اسلام آرده بود. خواهر تحصیل آرده و باآمالى گفت:
چون فکر مى آنم آسى با ایشان ازدواج نکند، آماده هستم با ایشان ازدواج آنم، امّا پدر و مادر
دختر مخالفت مى آردند. گفتم: به آنها بگوئید اگر مسائل اصلى مثل دیندارى و اخلاق و اصالت
خانواده حل است، مشکل ایجاد آردن به خاطر مسائل فرعى و جزئى، مانع راه خدا شدن است.
چون ازدواج هم راه خداست.
آرزوى جوانى ١٧ ساله
مرحوم حاج آقا حسن بهشتى آه در ٢١ ماه رمضان در اصفهان به شهادت رسید، از بستگان شهید
دآتر بهشتى بود. این خاطره را درباره ایشان تعریف مى آرد آه مرحوم بهشتى از نوجوانى سحرخیز
و اهل شب زند هدارى و راز و نیاز بود. یکى از اعضاى خانه به پشت در اتاق این جوان ١٧ ساله
مى رود تا دعاى ایشان را بشنود، م ىبیند آه مى گوید: خدایا! من سعى مى آنم جوانیم را به درس
خواندن بگذرانم، سعى مى آنم گناه نکنم و تقوا داشته باشم. اى خدا! آمکم آن آرزو دارم آه به
جایى برسم آه جوامع بشرى از من استفاده آنند.
خداوند نیز دستش را گرفت و با قلم و بیان او هزاران نفر را هدایت آرد. او در تدوین قانون اساسى
سهم به سزایى داشت و در پیروزى انقلاب و رفع مشکلات سالهاى اوّل انقلاب نفر اوّل بود.
قصّه اتوبوس
مرحوم شهید بهشتى به آاشان تشریف آورده بودند. خدمت ایشان رسیدم، به فرزندشان فرمود:
قصه اتوبوس را براى آقاى قرائتى بگو. گفتم: قصه اتوبوس چه بوده؟ گفتند: در میان مسافران یک
اتوبوس شرآت واحد درباره پدرم بحث مى شود؛ یکى مى گوید آاخى مجلل دارد، دیگرى مى گوید
١٥ طبقه دارد! راننده مى گوید: بحث نکنید من خانه ایشان را بلدم، الآن شما را به - ساختمانى ١٠
آنجا م ىبرم.
اتوبوس پر از جمعیت در خانه ما متوقّف مى شود، زنگ خانه به صدا در آمد و من در را باز آردم،
٥٠ نفر پشت در خانه جمع شده اند! گفتم: چه خبر است؟ دیدم همه با هم مى گویند: - دیدم ٤٠
این آه یک خانه معمولى بیشتر نیست!!
از یاسوج تا هامبورک
در زمان طاغوت، شهید بهشتى و شهید باهنر تصمیم گرفتند با دوستانشان به روستاهاى اطراف
یاسوج بروند، مناطقى آه آسى رغبت نمى آند براى تبلیغ به آنجا برود. گروهى هیجده نفره را
تشکیل داده و به مناطق گمنام سفر مى آنند.
از طرفى این دو شهید بزرگوار جلسه مى گیرند آه لازم است صداى اسلام را به خارج از آشور
برسانیم و لذا شهید باهنر به ژاپن و شهید بهشتى به هامبورک سفر م ىآنند.
آرى براى تربیت شدگان اسلام فرق نمى آند در آدام محل باشند؛ در میان عشایر یا شهرهاى
بزرگ و آوچک و یا حتّى آشورهاى دیگر.
ما منطق داریم
فرزند شهید بهشتى تعریف مى آرد آه همراه پدرم از آنار قبرستانى در اروپا گذر مى آردیم.
ایشان فرمودند: توقّف آنیم و در قبرستان قدمى بزنیم. در حین قدم زدن به قبر مارآس رهبر
مارآسیست هاى جهان رسیدیم. وقتى از قبر او گذشتیم یکى از همراهان گفت: قبر مارآس همان
قبرى است آه سگى روى آن نشسته؟
پدرم تا این جمله را شنید با اینکه هیچ آس جز ما در قبرستان نبود، با چهر هاى درهم آشیده
فرمود: ما منطق داریم نباید توهین آنیم.
تبلیغ با زبان بى زبانى
در مراسم حج، یکى از برادران ترک زبان از روى سوزى آه داشت م ىخواست حقّانیت جمهورى
اسلامى را به شخص عرب زبانى حالى آند. قرآنى را بدست گرفته و به مرد عرب گفت: شاه قرآن،
آنگاه اشاره آرد به زیر پایش، سپس گفت: امام خمینى، قرآن و اشاره به بالاى سرش نمود و
بالاخره با اشاره مطلب خود را فهماند. اگر آسى سوز دینى داشته باشد به هر قیمتى شده پیام
خودش را مى رساند.
جشن حنابندان
در آستانه عملیات آربلاى ٥ شبى مرا براى سخنرانى به جمع رزمندگان بردند، دیدم همه
دست ها رنگى است. گفتم: قصّه چیست؟ گفتند: عملیات آه نزدیک مى شود بچه ها برنامه
حنابندان دارند و به نوعى جشنى براى شهادت است!
از عشق این جوانان به شهادت، مات و مبهوت شدم!
استقلال و خودآفایى
شهید هاشمى نژاد از استادش مرحوم آیت اللَّه آوهستانى تعریف مى آرد آه در عمرم هرگز
لباس غیر ایرانى نپوشیدم.
گاندى رهبر هند م ىگوید: حتّى از نمکى آه تحت سلطه انگلیسى هاست استفاده نمى آنم. او
مى گفت: من طرز تفکّرم را از امام حسین علیه السلام گرفته ام، چون او تکّه تکّه شد و بچه هایش را
فدا آرد، ولى نگذاشت عزّت و استقلالش خدشه دار شود.
عالم ربّانى
خدا رحمت آند علامه میرحامد حسین را آه حدود یکصد جلد آتاب نوشته، در عمرش یک سطر
بدون وضو ننوشت، از مرآّب غیر مسلمان استفاده نم ىآرد و هرگاه مى خواست چیزى بنویسد،
روبه قبله مى نشست.
چه دعایى
یکى از دوستان مى گفت: از خدا خواستم چهل مرتبه عمره قسمتم آند، وقتى براى چهلمین بار
به سفر عمره رفتم گفتم: اى آاش گفته بودم روحیّه اى به من بده تا تسلیم تو باشم تا هر چه تو
مى خواهى دوست بدارم.
رعایت عدالت
مردى دو همسر داشت و میان آنان به عدالت رفتار مى آرد. به قدرى عادل بود آه وقتى براى
خرید چادر به بازار م ىرفت وبراى یکى شش متر مى خرید چون قدش بلند بود و براى دیگرى پنج متر
مى خرید، پول یک متر را به او مى داد تا عدالت را دقیقاً رعایت آرده باشد.
مخالفت جاهلانه
شهید مطهرى مى فرمود: موقعى آه تازه یخچال آمده بود، گروهى استفاده از یخچال را غرب
زدگى م ىدانستند، بعد از مدتّى نام تجمّل پرستى روى آن گذاشتند، دیرى نگذاشت آه آن را
اشرافى گرى نام نهادند، پس از چندى استفاده از یخچال جزء مستحبات و سپس واجبات زندگى
شد.
تبلیغ طبق سلیقه مردم
آقایى به یکى از دوستان مبلّغ نصیحت مى آرد آه امشب عدّه اى از آبوتربازان پاى منبر شما
هستند، طورى صحبت آن آه از شما دل زده و ناراضى نشوند. مثلاً بگو آب و دانه دادن به حیوانات
چقدر ثواب دارد، امام رضا چقدر آبوتر دارد، پرنده ها چقدر خوب هستند.
ایشان در جواب گفت: اگر بنا بود عالمان دین طبق سلیقه مردم حرف بزنند آه اثرى از دین نمانده
بود.
تبدیل سینما به مهدیّه
در اوائل انقلاب روزى در حین سخنرانى مردى را دیدم آه محکم بر سرش زد و شروع آرد به گریه
آردن! پرسیدم چى شده؟ چرا اینطور مى آنى؟ گفت: الآن یادم افتاد آه زمان طاغوت چقدر جنایت
آرده ام. من صاحب سینما بودم وجوانان انقلابى آه به احترام شاه از جا بلند نمى شدند را
شناسایى آرده به ساواک معرّفى مى آردم.
او پس از توبه و پشیمانى سالن سینما را به مرآز تبلیغات اسلامى تبدیل آرد و آن را مهدیه نامید.
ترسیدم بشمرم مغرور شوم
با نوجوانى در جبهه مصاحبه آردند آه آارش خنثى آردن مین بود. از او پرسیدند: تاآنون چند مین
خنثى آرد هاى؟ گفت نشمردم، ترسیدم بشمارم غرور مرا بگیرد.
آرزوى شهید مدنى
خدا رحمت آند شهید محراب آیت اللَّه مدنى را، افتخار داشتم در سفرى آه آاروانى پیاده از نجف
به آربلا م ىرفت در خدمت ایشان باشم. آفش ها را از پا بیرون آورده با پاى برهنه مى آمد و
مى فرمود: مى خواهم پاهایم در راه آربلا آسیب ببیند. ایشان مى فرمود: سه آرزو داشته ام آه به دو
آرزو رسید هام، امّا نمى دانم به آرزوى سوّم هم خواهم رسید یا نه. گفتم آرزوى سوّم شما چیست؟
فرمود: از خدا خواسته ام آه شهید شوم.
پهلوانى جوانمرد
اواخر حکومت شاه بود. عدّه اى از آارمندان را از روى اآراه در یک راهپیمایى بنام پشتیبانى از قانون
اساسى سازمان دادند، در میان آنان پهلوانى ورزیده بود آه احساس آرد م ىتواند در بهم زدن
راهپیمایى نقشى داشته باشد. او گرچه انقلابى نبود امّا اعتقاد مذهبى داشت.
آم آم بر اجتماع مردم افزوده م ىشد، محل اجتماع سالن استادیوم شیرودى بود، سکوت همه جا
را فرا گرفته بود آه ناگهان فریاد بلندى از حلقوم این پهلوان بیرون جهید آه بر على و آل على
صلوات، مردم صلوات فرستادند. جَو شکسته شد و صلوات اوّل صلوا تهاى بعدى را به همراه
داشت. آار به جایى رسید آه رژیم از راه اندازى آن راهپیمایى منصرف شد.
انقلاب به پیروزى رسید و چند سال بعد از انقلاب این پهلوان از دنیا رفت، یکى از دوستان خواب او
را دید و از او پرسید آه در عالم قبر چه خبر؟ در جواب گفت: همان صلوات مرا نجات داد.
رابطه مادر و فرزند
پدر و مادر شهیدى آمدند سر قبر فرزندشان، پدر شهید دسته گلى را آماده مى آرد تا روى قبر
فرزندش بگذارد، ناگهان مادر شهید فریاد زد چکار م ىآنى؟ پایت را روى سینه فرزندم گذاشتى!
هجرت مقدّس
تاریخ یکى از علماى همدان در هفتصد سال پیش را م ىخواندم، بسیار بر خود تأسف خوردم.
مرحوم آیت اللَّه سید على همدانى هفتصد سال قبل به هندوستان سفر آرد و اوج فقر و
بت پرستى مردم را دید.
در بازگشت از سفر دو نفر از طلاب را به هند فرستاد و به آنها گفت: مرتّب مشاهدات خود را از
وضع جامعه هند براى من بنویسید. آار دیگرى نیز انجام داد و آن این بود آه هفتصد نفر نیرو آماده
آرد آه انواع حرفه ها و تخصّ صها در آنها جمع بود: آهنگر، نجّار، خطاطّ، موسیقى دان، معمار،
قالیباف و... مدّتى با این هفتصد نفر آار آرد، آنگاه با این لشگر هفتصد نفرى وارد هند شد.
این گروه به محض ورود مشغول آار شدند، امتیاز اوّل این گروه این بود آه چون هنر داشتند بار بر
مردم نبودند، امتیاز دوّم این بود آه مجّانى هنرشان را به هند ىها آموختند. دیرى نگذشت آه
هزاران نفر از مردم هند به اسلام گرویدند. هندى ها به موسیقى خیلى علاقه داشتند،
موسیقى دان هاى مسلمان موسیقى آنان را نیز با محتواى سازنده جهت دادند، زبان فارسى و
عربى رایج شد و خلاصه اینکه این عالم همدانى تحوّلى در جامعه هند به پا آرد.
آرزوى بندگى خدا
در شهر مکه خلبانى را دیدم آه در عملیات هاى مختلفى شرآت آرده بود. از او پرسیدم: از خدا
چه خواستى؟ گفت: از خدا خواستم آه بنده او باشم، محبوب او باشم.
جلد قرآن یا ضریح پیامبر
تنها امام جماعت شیعه آه مسجدالحرام به خود دیده، مرحوم سید شر فالدین صاحب آتاب
است. « المراجعات » شریف
وقتى به مکه سفر آرد، پادشاه حجاز مجلسى را ترتیب داد و از علماى اهل تسنن براى مباحثه با
ایشان دعوت نمود.
هنگامى آه سید وارد مجلس شد، قرآنى را به شاه هدیه داد، شاه قرآن را گرفت و بوسید.
سید به او گفت: تو مشرآى! شاه پرسید چرا؟ سید گفت: براى اینکه شما جلد قرآن را آه از چرم
و پوست گاو است بوسیدى، پس شما گاوپرستى! شاه گفت: منظور من محتواى قرآن بود و قصد
دیگرى نداشتم. سید فرمود: پس چرا ما را به خاطر بوسیدن ضریح پیامبر مشرک م ىدانید؟!


آرامش قبل از عملیات
یکى از زیبایى هاى جنگ آرامشى بود آه رزمندگان در شب عملیات داشتند. چند ساعت قبل از
عملیات گویا براى حجله عروس آماده م ىشوند وبه ریش آل دنیا م ىخندیدند، نقل و نبات تقسیم
مى آردند و شوخى مى آردند.
آرى این آرامش در هیچ یک از دانشکد ههاى روانشناسى پیدا نم ىشود.
مکافات عمل
زمخشرى یکى از ادباى عرب است. از او پرسیدند: چطور شد آه پاهایت قطع شد؟
گفت: بچه بودم گنجشکى را گرفته و پاهایش را قطع آردم. مادرم دلش سوخت و نفرینم آرد و
گفت: خدا پاهایت را قطع آند!
امّت عاشق
فردى آمده بود جماران و اصرار داشت آه با حضرت امام ملاقات آند. به او گفتند: باید وقت قبلى
داشته باشى، برنامه هاى امام حساب شده است. گفت: من نمى دانستم حالا آمده ام، اجازه
بدهید امام را ببینم. هر چه اصرار آرد گفتند نمى شود، پرسید: منزل امام آدام است؟ منزل امام را
به او نشان دادند، رو آرد به سمت منزل امام وگفت: السلام علیک یابن رسو لاللَّه و رفت.
یکى از عزیزان دفتر حضرت امام مى گفت: چنان این سلام در ما تأثیر گذاشت آه تا مدّتى گیج
بودیم.
اثر ورزش
عدّه اى از ورزشکاران به ملاقات حضرت امام آمدند، امام فرمودند: جوانان ورزشکار، آلودگى آمترى
دارند.
امام در ترآیه
زمانى آه امام خمینى قدس سره در ترآیه تبعید بودند، ماموران اطلاعاتى ترآیه براى اینکه امام را
بترسانند، ایشان را به منطق هاى بردند و گفتند: چهل نفر از علماى ترآیه علیه حکومت سخنى
گفتند واعدام شدند واینجا به خاک سپرده شدند.
حضرت امام فرمود: عجب!! اى آاش در ایران هم چهل نفر از علما شهید مى شدند تا ما از علماى
ترآیه عقب نمانیم.
خزانه بى انتها
به خانه پدر دو شهید در همدان رفتم، ایشان نقل م ىآردند آه روز عیدى به منزل آخوند ملاعلى
همدانى رفتیم. مردم به زیارت آقا مى آمدند، نوبت به فقرا آه م ىرسید آقا از زیر تشک پولى
برمى داشت وبه آنها مى داد. گفتیم: به یقین آقا پول زیادى زیر تشک ذخیره آرده است.
از قضا آقا براى آارى از اتاق بیرون رفت، ما شیطنت آردیم و تشک را برداشتیم تا ببینیم چقدر پول
هست، دیدیم هیچ نیست! گفتیم: لابد تمام شده است.
آقا برگشت و سرجاى خود مستقر شد و فقیرى وارد شد، دیدم آقا دست آرد زیر تشک و به او
پولى داد، فقیر بعدى آمد باز هم آقا از زیر تشک به او پولى داد!
فهمیدیم قصّه از جاى دیگرى آب مى خورد.
راضیم به رضاى او
جمعى از خلبانان به خانه خلبانى رفته و به همسرش گفتند: متأسفانه شوهر شما از مأموریت
برنگشته، حالا نمى دانیم اسیر شده یا شهید.
همسر خلبان گفته بود: راضیم به رضاى حقّ، اگر عمر داشته باشد هر آجا باشد خدا حفظش
مى آند و اگر عمرش سر آمده باشد، در آسمان باشد یا زمین، خداوند جانش را مى گیرد.
خلبانان آه با دلهره و نگرانى و براى دلدارى بدانجا رفته بودند، از برخورد این زن قهرمان، خود روحیه
گرفتند.
دقّت خارج ىها
پیرمرد ساع تسازى در قم م ىگفت: به فلان آارخانه ساعت سازى در یکى از آشورهاى غربى
نامه نوشتم آه در ساختن ساعت اگر این دقّت را بکنید زیبایى و دوام ساعت شما بیشتر خواهد
شد.
الآن نزدیک چهل سال است آه از آن تاریخ مى گذرد و هر سال وقتى تاریخ ارسال آن نامه مى رسد،
تقدیرنامه اى از آن آارخانه براى من مى رسد.
اعزام نماینده
یکى از دوستان م ىگفت: به محلى رفتم تا دعاى آمیل بخوانم، به جاهاى مختلف اعلام آردم آه
امشب دعاى آمیل است. گروهى پیغام فرستادند آه ما خود نم ىتوانیم در مراسم شرآت آنیم،
امّا نماینده خود را م ىفرستیم. گفتم: مناجات با خداست، نه آئین نامه ادارى. دعاى آمیل آه
نماینده بردار نیست.
دروغگوى نابغه
در زمان طاغوت نیمه شب دزدى وارد حرم حضرت معصومه علیها السلام شده و ضریح را شکسته
بود و پولها را در یک گونى ریخته و فرار آرده بود، امّا در یکى از خیابا نهاى قم دستگیر شد. از او
پرسیدند با چه جرأتى و چرا اینکار را آردى؟ گفت: من امام رضاعلیه السلام را در خواب دیدم،
فرمود: اطراف حرم مرا م ىخواهند توسعه بدهند و پول آم است، امّا خواهرم معصوم هعلیها السلام
پول زیادى دارد. تو به عنوان نماینده من برو و از آنجا هزینه آن!!
گفتم: اللَّه اآبر! عجب دروغگوى نابغه اى است!
زمینه ساز تشیّع ایرانى ها
عشق و علاقه ما به اهل بیت، به خاطر ساعتى مباحثه علاّمه حلّى است. علاّمه حلّى با خدابنده
مباحثه آرد و در پایان سلطان محمّد خدابنده گفت: حالا فهمیدم آه راه تشیّع حق است و زمینه
گرایش مردم ایران را به تشیّع به وجود آورد.
آرزوى برپائى نماز جمعه
پس از شهادت مرحوم مطهرى از جیب لباسش یادداشتى بیرون آوردند آه در آن براى یادآورى خود
نوشته بود: هنگامى آه خدمت امام رسیدم مسئله نماز جمعه را مطرح آنم تا این مراسم عبادى
سیاسى اجتماعى آغاز شود.
آرى نماز جمعه از آرزوهاى مطهرى بود، آن مرد بزرگ در ثواب نمازهاى جمعه شریک است.
تربت حسینى
عالمى بزرگوار را سراغ دارم آه مهر نمازش را در عمّامه خود جا مى داد، چون احساس مى آرد اگر
تربت امام حسین علیه السلام در جیب لباسش باشد ممکن است توهین باشد.
خاک آربلا جایش روى سر انسان است، چون امام حسین روى این خاک پرپر شد.
اطاعت از ولىّ امر
شهید محراب آیت اللَّه صدوقى از جبهه برگشته بود، بسیار خسته و مریض حال وارد منزل پسرش
در تهران شد و گفت: تصمیم دارم ١٥ روز استراحت آنم.
فرداى آن روز در جماران خدمت امام قدس سره رسید، امام پرسید: شما آى به یزد برم ىگردید؟
ایشان گفت: امروز، فردا.
در حیاط منزل، فرزندش گفت: پدرجان! شما گفتید ١٥ روز مى مانم! فرمود: بنا داشتم ١٥ روز
بمانم، امّا از سؤال امام فهمیدم آه م ىگوید برگرد یزد، لذا اطاعت از ولى امر مى آنم.
نظارت معنوى امام
رادیو با یکى از آزادگان مصاحبه مى آرد، از او پرسید: شما آى فهمیدى آه آزاد م ىشوى؟ گفت:
چند ماه قبل.
مجرى پرسید: چند ماه قبل آه خبرى نبود؟!
گفت: چند ماه قبل حضرت امام را در خواب دیدم و از ایشان پرسیدم ما آى آزاد مى شویم؟ امام
فرمود: روز شهادت شهید رجائى و باهنر شما در یزد خواهى بود. بعد از بیدار شدن از خواب فهمیدم
آه روح حضرت امام به مسائل جامعه اسلامى توجّه دارد و شروع آردم به روز شمارى و منتظر ٨
شهریور بودم.
مسئولان زجر آشیده
در خدمت مقام معظم رهبرى در دوران ریاست جمهورى ایشان، وارد یکى از آشورهاى آفریقایى
شدیم. رهبر آن آشور گفت: من هفت سال زندان بوده ام و حق دارم رئیس جمهور آشورم باشم.
در جمع هیئت همراه، یکى از روحانیون دوازده سال سابقه زندان داشت، آقا در پاسخ رئیس جمهور
فرمود: این آقا آه مى بینید در رژیم طاغوت ١٢ سال زندان بوده است و توقّع هیچ پست و ریاستى
ندارد.
تقسیم امکانات
خدا رحمت آند شهید رجائى را. در زمان ریاست جمهورى خود گفته بود: من مى خواهم وزراى من
آوچک ترین اتاقهاى وزارتخانه را داشته باشند. یعنى اتاقها براساس نیاز تقسیم شود، نه بر اساس
پُست و مقام.
عالم با عمل
به مرحوم شیخ عباس قمى گفتند: این همه دعا آه در آتاب مفاتیح آورد هاى خودت خواند هاى؟
گفت: هر دعایى آه آورده ام لااقل یکبار خوانده ام تا از آسانى نباشم آه امر مى آنند، امّا عمل
نمى آنند.
حسّاسیت در مقابل گناه
شخصى در منزل حضرت امام خمینى قدس سره جمله اى علیه یکى از مراجع گفت. همین آه
امام شنید، آنقدر عصبانى شد آه درس را تعطیل آرد وفرمود: در خانه من گناه شد.
اثر محبّت به بچه ها
در آاشان پیرمردى بود آه فرزندى نداشت، ولى همیشه مقدارى شکلات در جیبش م ىگذاشت و
به بچه ها مى داد. الآن سالهاست آه از دنیا رفته است و بچه هایى آه از دست او شکلات گرفته اند،
هر ش بجمعه شیرینى و شکلات مى خرند و براى او خیرات م ىآنند.
خیانت مایه بى ارزش شدن
از مرحوم سید مرتضى پرسیدند: چرا براى سرقت یک چهارم مثقال طلا، چهار انگشت را قطع
مى آنند؟ فرمود: دست وقتى ارزش دارد آه خائن نباشد، دستى آه خائن شد باید فداى یک مثقال
طلا شود. تا خیانت نکرده اى چهار انگشت تو ٤٠٠ مثقال طلا ارزش دارد. لذا دیه انگشتان ٤٠٠
مثقال طلاست. امّا همین آه خیانت آرد، ٤٠٠ مثقال فداى یک چهارم مثقال مى شود.
آمک به همسایه
سید بحرالعلوم قدس سره یکى از مراجع نجف، شبى خادم خود را به منزل آیت اللَّه سید جواد
عاملى فرستاد آه زود تشریف بیاورید. بلافاصله آیت اللَّه خودش را به خانه سید رساند. سیّد
فرمود: هیچ مى دانید آه همسایه شما هفت روز است چیزى ندارد بخورد و از آاسب محل نسیه
مى گیرد. امشب بقّال به او خرماى نسیه نداده و او با دست خالى و روى شرمسار به خانه برگشته
است؟
آیة اللَّه گفت: خبر نداشتم! سید فرمود: اگر خبر داشتى و ب ىاعتنا بودى آه مى گفتم آافر
شده اى، من ناراحتم آه چرا خبر نداشتى، بعد فرمود: این غذا را خادم من مى آورد تا پشت درب
منزل آن فقیر، آنگاه شما غذا را به خانه او ببر و بگو م ىخواهیم امشب با هم شام بخوریم.
مرد فقیر پس از دریافت غذا گفت: احدى از ماجراى من خبر نداشت شما چطور خبردار شدید آه ما
چیزى براى خوردن نداریم.
تغافل مرجع
مرجع تقلید آیةاللَّه سید ابوالحسن اصفهانى، نسبت به خانواد ههاى بى بضاعت خیلى حسّاس
بود و هر یک از آنان آه صاحب فرزند مى شد یکصدتومان براى خرج زایمان همسرش به او مى داد.
مردى گفت: آقا سنّش زیاد شده و هوش و حواس درستى ندارد، اعیاد مذهبى آه مى رسید در
شلوغى خدمت آقا مى رسید و مى گفت: دیشب خداوند بچه اى به ما داده است، آقا هم صد تومان
به او م ىداد. به دوستانش گفت: نگفتم آقا توجّه ندارد، دوستانش گفتند: آقا توجّه دارد، ولى براى
حفظ آبروى تو تغافل م ىآند.
بالاخره وقتى براى گرفتن صد تومان هشتم خدمت آقا رسید، آقا پول را به او داد و آهسته آنار
گوشش فرمود:
قدر خانمت را داشته باش آه در یک سال هشت بار برایت زایمان آرده است!!
حفظ آبرو
مرجع تقلید شیعه حضرت آیة اللَّه سید ابوالحسن اصفهانى نماینده اى را به یکى از شهرها اعزام
آرد. پس از مدّتى مرتّب شکایاتى از او مى رسید. عدّه اى از مردم خدمت آقا رسیده و از عملکرد بد
نماینده سخن گفتند. آقا فرمود: مى دانم. گفتند: اگر مى دانید پس چرا او را عوض نمى آنید؟ فرمود:
این آقا قبل از اینکه نماینده من بشود یک آیلو آبرو داشت، پس از حکم من آبرویش ده آیلو شد،
حالا باید من به گونه اى اورا عوض آنم آه آبروى خودش حفظ شود.
تمام آردن واجبات
در یکى از آوچ ههاى آاشان دو تا خانم به هم رسیدند، یکى از آنها به دیگرى گفت: من تمام
واجبات دخترم را درست آرده ام. عالمى از آنجا مى گذشت پیش خود گفت: من آه این همه درس
دین خوانده ام نتواسته ام تاآنون واجباتم را درست آنم، این خانم چگونه موفّق شده است؟ در این
هنگام شنید آن زن به دیگرى م ىگوید: براش لحاف دوخته ام، سرویس چینى خریده ام و.... مرد
عالم گفت: حالا فهمیدم منظور از واجبات چیست؟
فقر عیب نیست
علامه مجلسى علیها السلام دخترى داشت به نام آمنه و شاگرد خوش استعداد فقیرى داشت به
نام ملا صالح مازندرانى. ملا صالح بقدرى فقیر بود آه در پرتو نور چراغ مستراح مدرسه درس
مى خواند.
روزى علامه به دخترش گفت: آیا مایل هستى با طلبه فقیرى ازدواج آنى؟ دختر آه خود
دانشمندى فرزانه بود گفت: فقر عیب نیست.
سرانجام ازدواج صورت گرفت. ملاصالح مى گوید: گاهى در مسائل فقهى در مى ماندم، از همسرم
آمنه آمک م ىگرفتم و او حل م ىآرد.
نباید دروغ بنویسیم
مادرِ یکى از مسئولین فوت آرده بود. دفتر یکى از علما تسلیت نام هاى تنظیم آرده و نوشتند:
بسیار متأسّفیم. وقتى جهت امضا خدمت آقا بردند فرمود: آلمه بسیار را حذف آنید، دروغ است.
بعد فرمود: آلمه متأسّفم را نیز حذف آنید. همین اندازه طلب مغفرت آنید آافى است. ما نباید
دروغ بنویسیم.
آرامت علامه امینى
مرحوم علامه امینى مى گوید: وارد جلسه اى در شهر بغداد شدم آه دانشمندان بزرگ اهل سنت
شرآت داشتند، وقتى وارد شدم هیچ آس به من اعتنا نکرد و من نزدیک در و آنار آفش آن
نشستم.
این همان است. نگران شدم نکند توطئه اى باشد. « هذا هو » : پسرى وارد شد تا به من رسید گفت
پرسیدم قصه چیست؟
گفتند: نگران نباشید! مادر این بچه مبتلا به بیمارى حمله و غش بوده، عالمى برایش دعا نوشته و
خوب شده است حالا دعا گم شده و مادر دوباره به حال بیمارى برگشته است، پسربچه تا شما را
دید فکر آرد شما همان عالم دعانویس هستید؛ چون عمّامه شما شکل عمّامه اوست. حالا ممکن
است شما دعایى بنویسید.
علامه م ىفرماید: من در تفسیر و تاریخ و... وارد بودم، امّا در عمرم دعا ننوشته بودم. آاغذ
خواستم و آی هاى از قرآن را در آن نوشتم، همین آه دعا را بردند، عبایم را جلوى چشمانم انداختم و
و بعد « السلام علیک یا اباالحسن یا امیرالمؤمنین » : از همان مجلس بغداد، به نجف سلامى دادم
گفتم: آقا یک حواله دادم آبروى ما را حفظ آن.
لحظاتى بعد پسربچه به وسط سالن پرید و گفت: مادرم خوب شد! مادرم خوب شد! قصه آه به

اینجا رسید مرا با سلام واحترام در بالاى مجلس نشاندند.


سفارش نواب صفوى
یکى از خصائص شهید بزرگوار سید مجتبى نواب صفوى این بود آه به هنگام نماز هرآجا بود اذان
مى گفت و به یاران و طرفدارانش هم سفارش آرده بود وقت نماز هرآجا بودید با صداى بلند اذان
بگوئید.
جمعه تعطیل نیست!
شخصى وارد شهرى شد، روز شنبه بود و بازارها باز. گفت: الحمدللّه در این شهر یهودى نیست.
فرداى آن روز، یعنى یکشنبه به بازار آمد، دید بازار باز است. گفت: الحمدللّه، در این شهر مسیحى
هم نیست.
روز جمعه شد، دید مغاز هها باز است! گفت: گویا مردم اینجا هیچ دینى ندارند!
راز غیبت استاد
استادم آیت اللّه رضوانى مى فرمود: نزد آیت اللّه فکور درس مى خواندم. چند روزى آه از درس
گذشت استاد نیامد. به خانه اش رفتیم و علّت غیبت ایشان را جویا شدیم.
گفت: راستش را بخواهید ترسیدم درسم را نپسندید و براى شما قابل استفاده نباشد، لذا دو سه
روز غیبت آردم تا اگر علاقمند نیستید راحت به درس نیائید.
آمک پدر یا لطف مولى
یکى از طلبه هاى ایرانى آه در نجف درس مى خواند، وضع معیشتى سختى پیدا آرده بود، به حرم
امیرالمومنین علیه السلام مشرف شد و گفت: یاعلى! دستم به دامانت، تو آن امام مهربانى
هستى آه به فقرا سر مى زدى، منهم در آتش فقر مى سوزم، آقایى بفرما، لطفى آن تا همین
لحظاتى آه در حرم هستم یک نفر صدتومانى به من بدهد!
دقایقى نگذشته بود آه تازه واردى از ایران او را دید و سلام و علیک آردند. پرسید از ایران چه خبر؟
زائر گفت: روز آخرى آه مى آمدم پدرت مرا دید و صدتومان برایت فرستاده است.
طلبه ایرانى صدتومان را گرفت و به آنار ضریح آمد و عرض آرد: یاعلى! این صدتومان از پدرم
مى باشد، منتظر صدتومانِ شما هستم.
وقتى به منزل رسید متوجّه شد صدتومانى نیست، به سمت حرم دوید دید حرم بسته است.
فرداى آن روز به آفشدار ىها و مغازه ها اعلام آرد، ولى خبرى از صدتومان نشد.
ماجرا را براى استادش تعریف آرد استاد گفت: تو به مولایت توهین آرد هاى. گرچه صدتومان را
پدرت فرستاده بود، ولى هزار شرط لازم داشت تا او در همان ساعت تو را پیدا آند و به دستت
بسپارد. وضو بگیر و براى عذرخواهى به حرم برو.
طلبه به حرم آمد و عذرخواهى آرد. در همان حال زن عربى جلو آمد و گفت: من چند شب پیش به
حرم م ىآمدم آه مبلغى پول پیدا آرده ام، طلبه نشانى پول خود را آه داد، زن پول را به او داد. پس
از دریافت پول در حالى آه از مولا تشکّر مى آرد، از حرم خارج شد.
انتخاب رشته
پدر داروین پزشک بود و به داروین گفت: دوست دارم تو نیز پزشک شوى. او هم دنبال پزشکى
رفت، ولى شکست خورد و از طرف خانواد هاش مورد سرزنش قرار گرفت. این دفعه به پیشنهاد
خانواده اش تصمیم گرفت روحانى آلیسا شود، بازهم شکست خورد و دوباره سرزنش شد. بعد از
دو مرتبه شکست به سراغ رشته علوم طبیعى رفت و صاحب نظری هاى مشهور شد.
آرى بسیارند آسانى آه در رشت هاى شکست مى خورند، ولى اگر تغییر شغل، حرفه و رشته
علمى بدهند موفّق م ىشوند.
الهام پزشک از دستفروش
پزشکى در حالى آه براى استفاده از تلفن عمومى دنبال ٢ ریالى مى گشت، از دستفروشى آه
ظرفى از دو ریالى جلویش بود، دو ریالى گرفت. وقتى خواست به او پول بدهد دستفروش امتناع
آرد و از او نگرفت. پزشک گفت: پس انگیزه ات از اینکار چیست؟
دستفروش گفت: من برنامه اى بین خودم و خدا دارم آه هر روز صبح مبلغى مى دهم و براى
عابرین دو ریالى مى گیرم تا ذخیره آخرتم باشد.
پزشک از این خصلت خوشش آمد و خواست براى تشویق پول خوبى به او بدهد، امّا او قبول نکرد.
دستفروش پرسید شما چکاره هستید؟ گفت: پزشک هستم. گفت: توهم اگر مى خواهى آارى
انجام بدهى، هفت هاى یک روز به خاطر خدا مردم را رایگان ویزیت آن.
پزشک تابلویى نصب آرد آه ش بهاى جمعه ویزیت بیماران مجانى است.
عاقبت خسیس
تاجرى تهرانى منشى متدینى داشت. ساعت هاى آخر عمر تاجر رسیده بود. منشى از روى
دلسوزى حضرت آیت اللّه العظمى خوانسارى را بر بالین تاجر آورد تا بلکه نفسش اثر آند و خوش
عاقبت بمیرد.
آیت اللّه خوانسارى هرچه پیرمرد را موعظه آرد و فرمود: در آستانه مرگ هستى این همه سرمایه
دارى، این همه فقیر و محروم چشم انتظارند، آارى براى خودت بکن. تاجر گفت: آقا هرآارى
مى آنم نمى توانم ازپول دل بکنم.
آیت اللّه خوانسارى هنوز از منزل آن شخص بیرون نرفته بود آه تاجر مُرد.
نابیناى روشندل
یکى از شاگران شهید قدوسى از ایشان نقل م ىآرد آه نابینایى را دیدم آه وقتى نوشته اى به
دستش مى دادى، دستش آه به آیات قرآن مى خورد مى گفت: این آیه قرآن است. از او پرسیدند: از
آجا مى فهمى؟ گفت: خداوند نورى به من مرحمت فرموده آه آیات نورانى قرآن را در میان هزاران
آلمه پیدا مى آنم.
ارزش سوادآموزى
با مادرى آه در آلاس نهضت سوادآموزى شرآت آرده بود مصاحبه آردند آه علّت آمدن شما به
آلاس چه بود؟
گفت: پسرم از جبهه نامه نوشته آه من در جبهه ها صدامیان را بیرون مى آنم، تو هم در شهر دیو
جهل و ب ىسوادى را بیرون آن.
زبان حال او این بود آه من اسلحه دست مى گیرم، شما هم قلم بدست بگیرید. من جبهه مى روم،
شما سرآلاس بروید. من دشمن امروز را بیرون مى آنم، شما جهل را آه دشمن قدیمى است
بیرون آنید.
استفاده از فرصت
عالمى را براى نماز میت دعوت آرده بودند. پرسید: میت زن است یا مرد؟ گفتند: مرد. دستور داد
بندهاى آفن را باز آردند، آنگاه رو آرد به بستگان و آشنایان و گفت:
خوب نگاه آنید! چشم هاى او نمى بیند، شما آه چشمتان م ىبیند خیانت نکنید. ببینید زبانش
بسته است، شما آه م ىتوانید حرف بزنید ناحق نگوئید.
گوشهاى او نمى شنود، شما آه مى توانید بشنوید صداى حرام گوش نکنید.
آرى آن چند لحظه موعظه، از ساع تها پند روى منبر اثرش بیشتر بود.
رزمنده عارف
جوانى از جبهه در نامه اش نوشته بود:
پدر عزیزم! گفته بودى ٥٠ هزار تومان براى داماد شدن من آنار گذاشته اى، تو مى دانى آه داماد
شدن من به خاطر رضاى خدا بود. اآنون آه به جبهه آمده ام باز به دنبال رضاى خدا هستم، چنانچه
شهید شدم آن پنجاه هزار تومان را خرج داماد شدن یک جوان مستضعف آنید.
هدیه یتیم به جبهه
در ایّام جنگ، نام هاى از دخترى ٩ ساله خطاب به رزمندگان به دستم رسید آه مضمونش چنین
بود:
با سلام به امام زما نعلیه السلام و رهبر آبیر انقلاب، اسم من زهرا است، این هدیه را آه مقدارى
نان خشک و بادام است براى شما مى فرستم، پدرم مى خواست به جبهه بیاید ولى تصادف آرد و
جان سپرد. من ٩ سال دارم، نصف روز به مدرسه مى روم و نصف روز قالیبافى مى آنم. من و مادرم
روزه م ىگیریم تا خرجى خود را تهیه آنیم.
ما پنج نفر هستیم آه همگى آار م ىآنیم، من ٩٢ روز آار آرده ام تا توانستم براى شما رزمندگان
نان و بادام بفرستم. از خدا مى خواهم آه این هدیه را از یک یتیم قبول آند، سلام مرا به آربلا
برسانید.
ایثار یک مبلّغ
طلبه اى م ىگفت: به روستایى رفتم آه آب آشامیدنى نداشتند و هر روز زن و مرد با الاغ و قاطر به
چند آیلومترى م ىرفتند تا از چشمه اى آب بردارند. من این صحنه را آه دیدم خیلى دلم سوخت، به
قم آمده خانه مسکونى خود را فروختم و پولش را خرج لوله آشى فاصله چشمه تا روستا آردم.
خانه را فروختم اما یک روستا داراى آب شد. ایشان تا پایان عمر خانه نداشت.
بعد از مرگش من این داستان را در تلویزیون تعریف آردم، یکى از بینندگان داوطلب شد آه براى
فرزندانش خانه اى بخرد.
آیفر ب ىادبى
ایام سوگوارى حضرت رضاعلیه السلام بود. چند جوان براى عیاشى به طرف دشت و صحرا حرآت
آردند.
یکى از آنان گفت: امروز روز شهادت امام رضاعلیه السلام است، بیائید حریم نگهداریم. دو نفر از
جوانها با جسارت وبددهنى بدنبال بدمستى رفتند.
همین آه مشغول تفریح و عیّاشى شدند، صاعقه اى آمد و آن دو را سوزاند و بقیه مریض شدند و
تنها جوان اوّلى جان سالم بدر برد.
استدلال عوام
ماه محرم بود. هیئت حضرت ابوالفضل در حسینیه مشغول عزادارى بودند. جمعیّت زیاد اما فرش
آم، رئیس هیئت به امام جماعت گفت: حاج آقا نمى شود فرشهاى مسجد را به حسینیه برد؟
آقا گفت: این فرشها وقف مسجد است و چیزى آه وقف است نم ىشود در جاى دیگر استفاده
آرد. رئیس هیئت گفت: برو آشیخ، ابوالفضل دو دستش را براى خدا داد، خدا دوتا زیلویش را براى
ابوالفضل نمى دهد؟!
آیسه آِش، نه نماز شب خوان
یکى از علماى اصفهان به حمام رفت. حمامى خواست خدمتى آرده باشد، یک نفر را آه نماز
شب م ىخواند آورد و به آقا گفت: این مرد نماز شبش ترک نمى شود. آقا گفت: من نماز شب خوان
نخواستم، آیسه آش خواستم.
آرى، افرادى در عبادت خوش عبادتند، ولى در آار رسمى خود ناتوانند.
در محضر خدا با آُت پاره
یکى از دوستان م ىگفت: با یک آت پاره نماز مى خواندم. یک مرتبه زنگ منزل به صدا درآمد، تا
فهمیدم مهمان آیست، نماز را با سرعت تمام آرده آُت را عوض آردم و با آت تمیز و قشنگ به
استقبال مهمان رفتم. ناگهان خودم را سرزنش آردم و گفتم: اى واى بر من! در محضر خدا با آت
پاره؛ نزد مردم با لباس نظیف و قشنگ!
از این رفتارم خیلى خجالت آشیدم.
شرافت آزادى
مرحوم آیت اللّه طالقانى مى فرمود: اگر گربه اى را در قفس بیندازند و هر روز تکه گوشتى به او
بدهند، باز م ىآید پشت پنجره و میومیو مى آند. یعنى مى خواهم بیایم بیرون. هرچه به او گوشت
بدهند باز میومیو مى آند.
اگر به او بگویند: بیرون بیایى از گوشت خبرى نیست، در محاصره اقتصادى مى افتى. باید توى
آوچه ها آاغذ بخورى، چیزى گیرت نم ىآید. باز مى گوید میو میو. یعنى آزادى. همراه با گرسنگى،
شرافت دارد به قفس همراه با گوشت.
به نام خدا یا به نام شاه
در زمان طاغوت روزى مرحوم راشد در دوران نمایندگیش در مجلس، پیش از سخنرانى گفته بود:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. عدّه اى از وآلا بلند شده و اعتراض آردند آه مگر اینجا مجلس روضه است
آه بس ماللّه مى گویى، بگو به نام نامى شاهنشاه...!
حمایت از حیوانات نه انسان ها
شخصى مى گفت: من گماشته خاندان سلطنتى بودم. یک بار سگ دربار مریض شد. پس از
عکسبردارى معلوم شد آه دریچه قلبش گشاد شده است. با هواپیما سگ را براى درمان به آلمان
بردند و خانواده سلطنتى همه متأثّر بودند. در حالى آه در همان موقع خواهر من آلی ههایش از آار
افتاده بود و من التماس م ىآردم و آمک مى طلبیدم و چون امکان بردن به خارج نبود، خواهرم مُرد.
صرفه جویى در موشک
خدا رحمت آند شهید قهرمان شیرودى را. موقع حمله به تان کهاى دشمن خیلى نزدیک آنان
مى شد، به او گفتند: ممکن است خودت مورد هدف قرار بگیرى! گفت: در محاصره اقتصادى هستیم
و موشک آم داریم، پس باید سعى آنیم موشک را به هدف بزنیم، م ىترسم از دور بزنم به هدف
نخورد.
پنج دقیق هها
دلیلش این بود آه وقتى .« پنج دقیقه هاى قبل از غذا » دانشمندى آتابى نوشته است به نام
مى خواست غذا بخورد، تا آوردن غذا دقایقى طول مى آشید، او از این فرصت استفاده آرده وبه
مطالعه پرداخته ونکات جذّاب آتاب هاى مفید را استخراج مى نمود و مجموعه اى تحت عنوان پنج
دقیقه هاى قبل از غذا منتشر آرد.
پاداش ده برابر
یکى از علماى قم مى گفت: در حجره نشسته بودم و پنج ریال بیشتر نداشتم. شخصى آمد و پول
خواست، من همان پنج ریال را به او دادم.
مشغول مطالعه شدم آه ناگهان صداى در آمد و آسى گفت: مى خواهم پنج تومان به شما بدهم.
پنج تومان را داد و من هم تشکّر آردم.
دیرى نگذشت آه نفر سوّمى وارد شد و گفت: پنج تومان قرض مى خواهم. من پنج تومان را تقدیم
او آرده و مشغول مطالعه شدم و چون شام شب نداشتم، خوابم برد. صبح زود راهى حرم حضرت
معصومه علیها السلام شدم. بعد از زیارت آقایى آمد وپنجاه تومان به من داد. در راه برگشت
شخصى به من رسید و گفت: پنجاه تومان دارى به من قرض بدهى. دیدم پنج ریالى را به خاطر خدا
دادم، ده برابر برگشت. پنح تومان را به خاطر خدا دادم، ده برابر برگشت. امّا الآن نیّتم خدا نیست،
بلکه پنجاه تومانى را م ىدهم تا پانصد تومانى برگردد. چون قصد قربت نداشتم، ندادم.
دعا براى صوت قرآن
شب بیست ویکم ماه رمضان، بعد از مراسم احیا وقرآن سر گرفتن، از جوانى پرسیدم: امشب از
خدا چه خواستى؟
گفت: از خدا خواستم صداى خوبى به من بدهد آه بتوانم قرآن را زیبا تلاوت آنم!
الهام شهادت
آیت اللّه اشرفى اصفهانى، پیرمرد نودساله و عالم وارست هاى آه عمرى نماز شبش ترک نشده بود
مى گفت: مى بینم آه من چهارمین شهید محراب باشم( آیت اللّه صدوقى، آیت اللّه مدنى، آیت اللّه
دستغیب و آیت اللّه اشرفى از امامان جمعه اى هستند آه در محراب عبادت به دست منافقین به
شهادت رسیده اند )، آرى خداوند درهاى غیب را به رویش گشوده بود.
رشوه یا حق التسریع؟
آدمیزاد موجود عجیبى است. شخصى در استاندارى به یکى از آارمندان مبلغى پول داد. آارمند
گفت: رشوه مى دهى؟ گفت: نه. این حق التسریع است!! یعنى هم رشوه مى دهد، هم اسمش را
عوض مى آند.
رشوه در قالب آمک به محرومان
چند وقت پیش شخصى رفته بود نزدِ یکى از علمایى آه مسئولیّتى هم داشت و گفته بود:
خوابى دیده ام آه مبلغى به حساب ١٠٠ امام آه براى آمک به مسکن محرومان است، واریز آنم،
مقدارى هم به جنگ آمک آنم. ضمناً یک قطعه زمین دارم در فلان جا مشکلى قانونى پیدا آرده
است.
عالم زیرک گفته بود: تمام حساب ١٠٠ و آمک به جبهه براى این بود آه مى خواهى از این راه
مشکل زمین خود را حل آنى؟!
شفاى درد چشم
آیت اللّه العظمى بروجردى قدس سره دچار درد چشم شده بودند. مجلس روضه خوانى در خانه
ایشان بر پا بود و دست ههاى سینه زنى یاحسین! یاحسین گویان وارد خانه مى شدند. ایشان
مقدارى از خاک پاى یکى از عزاداران را به چشم خود م ىمالد و درد چشم ایشان خوب مى شود و
تا سن ٩٠ سالگى هیچ گاه دچار چشم درد نشده و بدون عینک خط ریز را م ىخواند.
قرآن بخوان
شخصى از یکى از علماى بزرگ پرسید: مى خواهم آتابى آه هیچ عیب و ایرادى نداشته باشد
بخوانم؟ گفت: قرآن بخوان.
انسان، بنده احسان است
پیرمرد ریش سفیدى مى گفت: در ماشین نشسته بودم آه دختر بدحجابى آنار من نشست.
مردم داخل اتوبوس خندیدند. دیدم نشستن منِ ریش سفید در آنار این دختر بدحجاب مناسب
نیست. خواستم بلند شوم، دیدم صندلى خالى نیست. براى اینکه ثابت آنم او با من نیست،
پشتم را به او آردم.
بلیط اتوبوس دستم بود، شاگرد راننده بلیطها را جمع م ىآرد، دستم را دراز آردم آه بلیط بدهم،
گفت: خانم بلیط شما را حساب آردند.
دیدم بد شد. آمى آتفم را چرخاندم و گفتم: خانم ببخشید. گفت: اختیار دارید، شما پدر ما
هستید و احترام شما برما واجب است.
انسان بنده محبّت و احسان است و با اندآى محبّت « الانسان عبید الاحسان » : پیش خود گفتم
مى توان در دلها نفوذ آرد.
حمایت از حیوان
یکى از علماى بزرگ( مرحوم آیةاللّه میرزا جواد آقاى تهرانى ) آنار باغچه نشسته بود و مطالعه
مى آرد. بعد از ساعتى به طبقه دوّم منزل رفت، آنجا دید مورچ هاى روى قباى اوست. دامن قبا را
نگه داشته پائین آمد و مورچه را آنار باغچه رها آرد و گفت: ترسیدم اگر در طبقه بالا رهایش آنم،
لانه اش را گم آند.
با ابوالفضل قهر نکن
شیخ عبدالرحیم شوشترى یکى از شاگردان شیخ انصارى قدس سره در نجف مشکل مسکن
داشت، براى حل این مشکل گاهى مى آمد حرم حضرت على علیه السلام و گاهى حرم حضرت
ابوالفضل علیه السلام. روزى در حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام، عربى بیابانى را دید آه بچه
فلجش را آورد آنار ضریح و گفت: یا ابوالفضل بچه ام را خوب آن، بچه شفا پیدا آرد و خوب شد و
رفت.
عالم شوشترى گفت: یا ابوالفضل پس ما چه؟ این عرب دیر آمد وزود رفت، من آه دیگر به حرمت
نمى آیم. این حرف را زد و در حالى آه هیچ آس از حاجت او اطلاعى نداشت، راهى نجف شد.
وقتى وارد جلسه درس شیخ انصارى شد، شیخ دو آیسه پول به او داد و گفت: این پول را بگیر و
براى خود خان هاى بخر، امّا با ابوالفضل قهر نکن!
آفش پاره
سوّمین بار بود آه امام خمینى قدس سره آفش خود را براى تعمیر مى فرستاد، اما آفاش
نمى دانست آه صاحب آفش امام است. آفاش گفت: آقا این آفش را دوبار پیش من آورده اند و
تعمیر آرد هام دیگر بس است.
آرى، امام خمینى آه رژیم شاهنشاهى را واژگون و جمهورى اسلامى را بنیانگذارى آرد، چنین
ساده م ىزیست. به راستى او فرزند همان مولایى است آه فرمود: آنقدر آفشم را وصله آرده ام
آه از تکرار آن خجالت م ىآشم.
بخشیدن عبا
روزى شهید آیةاللَّه سعیدى بدون عبا از مسجد برگشت؛ گفتند: آقا عبایت آو؟ گفت: دیدم آنار
خیابان بینوایى م ىلرزد با خود گفتم: اگر در قیامت از تو بپرسند آه شخصى از سرما مى لرزید و تو،
هم قبا داشتى و هم عبا؛ چه جوابى م ىدهى؟ لذا عبایم را به او دادم.
احترام به پیشینیان
بعضى از دعاها را مرحوم حاج شیخ عباس قمى در مفاتیح الجنان نیاورده است. از آن مرد بزرگ
پرسیدند: چرا چنین دعاهایى را نیاورده اید؟
فرمود: اگر همه دعاها را در مفاتیح بنویسم، مردم آتاب هاى دعاى قبلى را فراموش م ىآنند و من
براى اینکه نام علماى قبلى و آثارشان فراموش نشود، بعضى از دعاها را به آتا بهاى دیگر حواله
داده ام.
آمدن براى خدا، رفتن براى خدا
براى یکى از علماى نجف مهمانى آمد. آیت اللّه دو اتاق داشت آه یکى آفتاب و دیگرى در سایه
بود. هوا هم خیلى گرم بود و خانم آی تاللّه مریض و در اتاق سایه مشغول استراحت بود. آیت اللّه از
خانم خواست به اتاق آفتاب برود. مهمان گفت: من مشتاق دیدار شما بودم و براى خدا به زیارت
شما آمد هام.
آیت اللّه گفت: اگر به خاطر خدا آمده اى به خاطر خدا هم برو، چون زن مریضم را در اتاق آفتاب گیر
( نور، ٢٨ )« اِذا قیلَ لَکُمْ اِرْجعُوا فارْجعوا » . نگه داشته ام
هیچى به هیچى؟!
یکى از دوستان طلبه مى گفت: رفته بودم تبلیغ. هرچه منبر مى رفتم آسى پول نمى داد.
روزى به میزبان گفتم: استاد ما در حوزه علمیه به ما گفته هرجا آه براى تبلیغ مى روید پول نگیرید.
آیا به شما هم گفته پول ندهید؟! گفت: نه. گفتم: حالا ما چیزى نمى گوئیم شما هم هیچى به
هیچى!
هر وقت آار ندارى به درس م ىآیى؟
یکى از اساتید حوزه علمیه قم م ىگفت: به طلبه اى گفتم: دیروز آجا بودى آه در درس حضور
نداشتى؟ گفت: دیروز آار داشتم.
گفتم: پس تو هر وقت آار ندارى به درس مى آیى؟!
نماز آنار سفره
یکى از علماى بزرگ، روزى پس از ساعت ها درس و بحث به منزل مى آید، سفره غذا پهن
مى شود؛ عالم فرزانه مى بیند آه چند دقیقه اى تا آمدن غذا فرصت هست، آنار سفره به نماز
مى ایستد. خانم مى پرسد: آقا مگر نماز نخوانده اید؟ مى فرمایند: چرا نماز خوانده ام، امّا مى ترسم
روز قیامت از این چند دقیقه سؤال آنند آه چرا عمرت تلف شد؟
اگر بگویم نمى دانم اشکالى ندارد؟!
از مرحوم علامه طباطبایى صاحب تفسیرالمیزان سؤالى آردند. ایشان فرمود: اگر بگویم نمى دانم

اشکالى ندارد؟ گفتند: خیر آقا. فرمود: نمى دانم.

شادى دشمن
دیماه سال ٥٦ بود. فرزند یکى از مدرسین حوزه قم آه از جمله شهداى ١٩ دى بود، جنازه اش را
به بهش تزهرا آوردند، در حالى آه پدرش تحت تعقیب ماموران رژیم شاه بود. پدر خودش را به بالین
فرزند آه دانشجوى سال اوّل بود رساند، ولى هیچ گریه نکرد و گفت: خدایا راضى هستم.
بعد از چند روز حضرت امام از نجف براى ایشان نامه نوشت آه خوشحال شدم گریه نکردى، چون
اگر گریه م ىآردى دشمن شاد مى شد.
آن روز فهمیدم آه چرا حضرت اما مقدس سره در فراق فرزندش - سیدمصطفى - گریه نکرد.
مطالعه با تمام وجود
از مرحوم علامه محمدتقى جعفرى شنیدم آه مى فرمود: در نجف مشغول مطالعه بودم و در حین
مطالعه فتیله چراغ نفتى بالا آمده و دود زده بود. دود همه اتاق را گرفته و به خارج اتاق رفته بود،
طلبه ها به حجره من هجوم آوردند و در را باز آردند، دیدند آه من مشغول مطالعه هستم. وقتى از
اتاق بیرون آمدم تازه فهمیدم اتاقم پر از دود بوده است ولى من غرق مطالعه بوده ام و متوجّه آن
نشده ام.
شهید عفّت
در خوزستان دو خواهر آموزشیار براى رفتن به روستا سوار اتومبیل وانتى شدند. سر دوراهى آه
مى رسند مى خواهند پیاده بشوند، اما راننده ماشین را سرعت داده و م ىگذرد. هرچه خواهران
نهضتى مشت به شیشه مى زنند راننده نمى ایستد.
بالاخره یکى از خواهران خود را از ماشین پرت م ىآند و شهید مى شود. بدنبال او دوّمى نیز چنین
مى آند.
در حدیث آمده است: آسى آه در راه حفظ عفّت آشته شود، شهید است.
شاگردپرورى استاد
روزى یکى از شاگردان، تقریرات و نوشت ههاى خود را تقدیم استاد آرد.
استاد نوشت هها را مطالعه آرده و گفت: درس را خوب نوشته اى، ولى دلم مى خواست یکى دو تا
اشکال هم به حرفهاى من مى آردى، تا فکرت باز شود. من هرچه گفت هام تو نوشته اى، این دلیل آن
است آه درس را فهمید هاى، امّا ابتکار ندارى.
تأثیر اخلاق خوب
یکى از برادران نقل مى آرد: در حالى آه سران تود هاى ها مثل آیانورى و احسان طبرى اعترافاتى
آرده و طى مصاحب هاى مطالبى را گفته بودند، یک نفر از تود هاى ها خیلى یک دنده بود و اصلا
همکارى نمى آرد.
پاسدار مسئول حفاظت زندان به او م ىگوید: بزرگ ترهاى شما اعتراف آرد هاند، تو هم بگو و اعتراف
آن، به نفع خودت است. او آب دهان به صورت آن برادر مى اندازد. زندانبان در مقابل آن برخورد
.« والکاظمین الغیظ » : مى گوید
توده اى آه باسواد بوده و معناى آیه را فهمیده بود، گری هآنان به آنارى مى رود و به آن برادر پاسدار
مى گوید: هیچ چیز مرا تسلیم نکرد، امّا این برخورد تو، مرا تسلیم آرد.
روح بلند
خدمت علامه طباطبای ىقدس سره گفته شد، شخصى علیه تفسیرالمیزان آتابى نوشته است.
ایشان بدون اینکه غیظ آند و عصبانى شود فقط دو آلمه فرمودند: بسیار خوب.
مواظبت از نفس
افتتاح اوّلین دوره مجلس شوراى اسلامى بود. نمایندگان در حسینیه جماران خدمت امام رسیدند
و نماینده اوّل تهران در تجلیل از حضرت امام سخنانى ایراد آرد و ضمن سخنانش گفت: بنفسى
انت، بنفسى انت. یعنى جان من به قربانت. امام فرمود: من گله دارم از این سخنان، م ىترسم
حرفهاى شما در روح من اثر بگذارد.
امام از همان روز اوّل، مواظبت از نفس و خطر ریاست را به نمایندگان گوشزد آردند.
امام حسین در انتظار مهمان
عملیات والفجر بود آه براى دیدن رزمندگان به جبهه رفته بودم. صحبت از گردان شهادت شد.
گفتند: براى شکستن خط، ٢٥٠ نفر داوطلب شهادت لازم داریم، انبوهى از جمعیت هجوم آورده و بر
سر انتخاب افراد دعوا شد تا اینکه با قرعه ٢٥٠ نفر را انتخاب آردند.
شب قبل از آن، یکى از رزمندگان در عالم خواب مى بیند آه امام حسین علیه السلام حرم را جارو
مى آند. مى گوید: دویدم جارو را از آن حضرت بگیرم. حضرت فرمود: نه، یاران باوفاى من دارند
مى آیند، مى خواهم خودم حرم را براى زائرانم جارو آنم.
اینهم تصادف بود؟!
در زمان قدیم - در حدود ٤٠ سال قبل - رئیس اداره فرهنگ آاشان براى بازدید از مدرسه اى راهى
روستا شد. به محض اینکه مدیر مدرسه سر و آله رئیس را دید، دست پاچه و هاج و واج شد.
رئیس، وارد آلاس شد. دید معلّم نیست، مدیر گفت: جناب رئیس این اتّفاقى است. رئیس شروع
آرد به سؤال آردن از بچه ها، از اتّفاق یکى از بچ ههاى تنبل را صدا زد. مدیر مدرسه پیش خود
گفت: اینهم از شانس بد من! تا رئیس رویش را برگرداند، مدیر مدرسه به بچه تنبل گفت: بنشین و
به یکى از شاگردان زرنگ گفت: بلند شو.
رئیس برگشت و گفت: ببینم آى به تو گفت بلند شوى؟ شاگرد گفت: آقاى مدیر.
رئیس فرهنگ رو آرد به مدیر مدرسه و گفت: آقاى مدیر! اینهم تصادفى بود؟!
چه خوب است انسان وقتى تقصیرى دارد به جاى توجیه، اقرار آند. زیرا اقرار به خطا، نشانه
جوانمردى است.
آیفر مسخره آردن
« غیر المغضوب علیهم » وسواس داشت و در نماز بعد از « ولاالضالین » شخصى بود آه در گفتن
مى گفت: ولاالض، ولاالض، ولاالض شخص دیگرى آه پشت سرش بود او را مسخره آرده مى گفت:
مرض، مرض، مرض. دیرى نگذشت آه مسخره آننده به همین بلا مبتلا شد و در همین آلمه در
نماز دچار وسواس شد.
تقلید از چه چیزى
شخصى بعد از ناهار مقیّد بود بخوابد. از او سؤال شد چطور شد شما بعداز ناهار مى خوابى؟
گفت: شنیده ام آه امام بعد ازناهار مى خوابیدند.
گفتم: چطور شما فقط از خواب امام، تقلید مى آنى؟ چرا نماز شب امام را نمى بینى؟
مصداق برادرى اسلامى
آیت اللّه مشکینى مى فرمود: در حجره چند تا طلبه بودیم و هرچه پول داشتیم زیر فرش
مى گذاشتیم و مى گفتیم: هرآه هرچه نیاز دارد بردارد و خرج آند. اصلاً نمى پرسیدیم این پول مال
آه بود؟ و چه مقدار برداشته م ىشود؟
باید برسیم به آنجایى آه همه با هم یکى باشیم.
ابتکار علامه جعفرى
از علامه محمدتقى جعفر ىقدس سره پرسیدم: چطور شما از بین این همه آتاب مثل قرآن و
نهج البلاغه و صحیفه سجادیه، شرح بر مثنوى را نوشتید.
ایشان فرمودند: من فکر آردم چکار آنم آه مطالب و معارف اسلامى به سایر آشورها هم صادر و
به گوش دیگران برسد، دیدم یکى از مهم ترین آثار ادبى آه در دنیا و مجالس و محافل و آتابخان هها
جاى خود را باز آرده، آتاب مثنوى مولوى است آه داراى معارف زیادى نیز هست. گفتم: من اگر بر
این آتاب شرح بنویسم و با استفاده از قرآن و روایات، معارف اسلام را بیان آنم، این شرح در تمام
دنیا آنار آن متن قرار خواهد گرفت. چون در آنار هر آتاب مرجعى شرح آن نیز لازم است و هر آس
به شرح مراجعه آند، به آن مطالب هم برخورد خواهد آرد.
بعد ایشان فرمودند: البّته از الآن تصمیم گرفتم شرحى هم بر نهج البلاغه بنویسم و دیدیم آه اینکار
را هم آردند و در مجلّدات زیادى شرح بر نه جالبلاغه نوشتند.
ناراحتى امام
مقام معظم رهبرى فرمودند: زمان ریاست جمهورى روزى خدمت امام قدس سره رسیدم دیدم
خیلى ناراحت هستند. به ایشان عرض آردم شما ناراحت هستید؟ ایشان سه دفعه فرمودند: بله
خیلى ناراحتم،...
مرخص شدم ودر اطاق دیگر مرحوم سید احمد آقا را دیدم، گفتم: آقا امروز ناراحت هستند! گفت:
بله چون یکى از اولیاى خدا از دنیا رفته است.
بعد متوجّه شدم آن ولىّ خدا چند ماه قبل به من گفت: آقاى قرائتى! من عمرى براى نسل آهنه
نماز خواند هام اگر بمیرم و از من سؤال آنند آه براى نسل جوان چه آرد هاى جوابى ندارم! من نیز
براى نماز جماعت و هدایت و تبلیغ نسل جوان مدرس هاى را به ایشان معرّفى آرده و ایشان
مشغول شدند.
گریه مرجع
پلیس مخفى رژیم گذشته (ساواک)، براى جذب طلاب ضعیف الایمان دفترى در قم تأسیس آرده
بود. روزى آیت اللّه العظمى گلپایگانى قدس سره قبل از شروع درس قدرى گریه آردند. (من هم آن
روز در درس حاضر بودم.) طلبه ها گیج شده بودند آه راز گریه آقا چیست؟
آقا لب به سخن گشود و فرمودند: شنیده ام چند نفر آخوند پول گرفته و خود را به رژیم شاه
فروخته اند! من اعلام مى آنم، هر طلبه اى آه پول طاغوت را گرفت و رفت، نگوید رفتم، بلکه بگوید:
من قابل نبودم و امام زما نعلیه السلام مرا از حوزه بیرون انداخت.
السلام علیک یا مظلوم
از خاطرات جالبى آه از حوزه نجف به یاد دارم، چگونگى به زیارت آمدن مرحوم علامه امینى
صاحب آتاب الغدیر بود.
وقتى آن مرد بزرگ به حرم حضرت امیرعلیه السلام م ىآمد، آنار ضریح مى ایستاد و مى گفت:
و زار زار گریه مى آرد. « السلام علیک یا مظلوم »
تربیت اسلامى
در نجف بودم آه مرحوم شیخ عباسعلى اسلامى (بنیانگذار مدارس تعلیمات اسلامى در ایران) به
نجف آمدند و قصه اى را تعریف آردند بسیار آموزنده، ایشان فرمودند:
من مسئول مدارس اسلامى هستم، یک نفر غیرمسلمان به من مراجعه آرده و مقدارى پول به من
داد تا خرج مدرسه آنم. گفتم: مدرسه ما فقط دانش آموز مسلمان مى پذیرد. انگیزه شما از آمک به
این مدرسه چیست؟
گفت: درست است آه من غیرمسلمانم، امّا بچه هایى آه در همسایگى ما زندگى مى آنند و به
مدرسه شما مى آیند، به قدرى با تربیت و مؤدّب هستند آه در بچه هاى من هم اثر گذاشته اند.
سیّد جمال در اروپا
سیّد جما لالدین اسدآبادى در اروپا به مجلس مهمانى دعوت شده بود. همه با قاشق و چنگال
غذا م ىخوردند، امّا ایشان آستین را بالا زده دست هایش را خوب شست و شروع آرد با دست غذا
خوردن. اروپائیان خندیدند. ایشان گفت: نخندید، من مى دانم دست هایم را چگونه شسته ام، امّا
شما نم ىدانید این قاشق ها را چگونه شسته اند!
آوازه روح اللّه در آفریقا
مردى آفریقایى آه پى در پى بچه هایش مى مردند، آرزو داشت صاحب فرزندى شود، تا اینکه
خداوند به او فرزندى داد. روزى آه فرزندش به دنیا آمد اتّفاقاً رادیو را روشن آرد نام روح اللّه خمینى
را شنید، گفت: نام بچه ام را روح اللّه گذاشتم. به لطف خدا، فرزند زنده ماند.
او پس از چندى همه مرغ و خرو سهاى خانه را جمع آرده به سفارت ایران آورد و به سفیر گفت:
مى خواهم اینها را براى امام خمینى هدیه بفرستم. چون با نام گذارى او بر فرزندم، خداوند عنایت
ویژه اى به من نموده است.
نعمت هاى سیاسى
در سفرى آه به یکى از آشورهاى اسلامى داشتم، جوانى به من گفت: ما در اینجا فقط حق
داریم در مسجد اذان بگوئیم. اگر ممکن است دولت ایران از دولت ما بخواهد آه اجازه دهند ما
مسلمانان، بیرون از مسجد هم اللّه اآبر بگوئیم! آنگاه از من پرسید: راست است آه در ایران در
خیابان ها نمازجمعه مى خوانند؟ گفتم: بله. گفت: شما در نور هستید و ما در ظلمت.
والیبال قبل از عملیات
از صحن ههاى عجیبى آه در جبهه دیدم، این بود آه گروهى در آستانه عملیات و رفتن به خط مقدم
بودند. به آنان خبر دادند: براى انتقال شما ٤٠ دقیقه دیگر ماشین مى آید. آنان گفتند پس مى توانیم
یک دست والیبال بازى آنیم. توپ را برداشتند و شروع به بازى آردند و من متعجّب بودم آه اینها چه
آرامش عجیبى دارند!!
خنده شهید
ایام نوروزى خدا توفیق داد در جبهه بودم، خاطره زیبائى را درباره پدر دو شهید شنیدم آه
مى گفتند: وقتى پسر دوّمش را در قبر گذاشت هاند، شهید خندیده است.
تلفن آرده و به ملاقات آن پدر بزرگوار رفتیم او مى گفت: پسرم چهار سال در جبهه بود تا اینکه در
عملیات والفجر ٨ به شهادت رسید، دوستانش از زمان شهادت تا سردخانه و قبل از دفن
عکس هایى از او گرفته بودند. او عکس ها را به ما نشان داد و ادامه داد: وقتى شهید را در قبر
گذاشتیم، دیدیم مى خندد، این هم عکسش!
مدّتى گذشت، وصیت نامه او را پیدا آردیم، نوشته بود: آرزو دارم وقتى مرا در قبر گذاشتند بخندم! و
بدین گونه او به آرزویش رسید.
آرامتى از امام
به سر یکى از برادران رزمنده ترآشى اصابت آرده بود و پزشکان از بهبودى او قطع امید آرده
بودند. بعضى از دوستان گفتند او را نزد امام ببرید تا ایشان دعایى بفرمایند شاید فرجى حاصل
شود.
وقتى خدمت امام رسیدند، ایشان با محبّت خاصى آه به رزمندگان داشتند به چند حبّه قند دعائى
خواندند. قند متبرّک شده را به برادر مجروح دادند، یکباره حالش عوض شد و رو به بهبودى نهاد.
هنگامى آه پزشکان دوباره او را معاینه آردند گفتند: این به معجزه بیشتر شبیه است.
عنایت به خانواده شهدا
همسر یکى از شهداى لبنان براى حضرت امام نام هاى نوشته بود و در نامه اش از حضرت امام مهر
آربلا خواسته بود. امام به محض اینکه به درخواست این همسر شهید رسیدند، نامه را ناتمام
گذاشته و مهرى آماده آردند تا براى او ارسال آنند.
سخت گیرى در بیت المال
یکى از نمایندگان حضرت امام قدرى بریز و بپاش مى آرد، امام فرمودند: به ایشان بگویید تا ده روز
دیگر بیایند و صورت حسا بها و هزینه هایى را آه از وجوهات (خمس، سهم امام) داشته اند بیاورند.
بعد فرمودند: من در بیت المال با آسى شوخى ندارم، به من اطلاع داده اند زندگى ایشان معمولى
نیست.
گردنبند قیمتى
خانمى از ایتالیا گردنبندى قیمتى براى حضرت امام به رسم هدیه فرستاده بود، گردنبند روى میز
حضرت امام بود تا اینکه دختر شهیدى به ملاقات امام آمد، امام گردنبند را به او هدیه آرد.
سوخت گیرى با قرآن
از تلاوت قرآن حضرت امام خمین ىقدس سره بسیار شنیده ایم. یکى از فقهاى شوراى نگهبان
مى گفت: امام روزى چندبار قرآن مى خواند، وسط آارهاى اجتماع ىاش مى نشست و قرآن
مى خواند.
آرى، انسان تا سوخ تگیرى نکند، قدرت حرآت ندارد. اگر پیوسته براند سوخت تمام مى شود و به
روغن سوزى مى افتد.
شرط براى تفریح
حضرت امام خمینى قدس سره در آنار درس و بحث به تفریح هم علاقه داشت. در جوانى روزهاى
جمعه با طلاب براى تفریح از شهر خارج م ىشدند، امّا قبل از حرآت مى فرمود: به چند شرط با
شما بیرون مى آیم:
١- نماز را اوّل وقت بخوانیم.
٢- در تفریح از آسى غیبت نشود.
باز این سیّد نمازش را نخوانده
یکى از علماى قم مى گفت: در مدرسه دارالشفا نزد امام خمینى قدس سره درس مى خواندم،
اواسط درس متوجّه شدم آه نمازم را نخواند هام، نزدیک غروب آفتاب بود. پیش خود گفتم اگر وسط
درس بلند شوم زشت است، به نظرم رسید دستمالى جلوى بینى ام بگیرم و به بهانه خون دماغ
جلسه را ترک آنم. یکباره امام فرمود:
باز این سیّد نمازش را نخوانده است!!
مظلومیّت دینداران
در رژیم طاغوت، وزیر آموزش و پرورش به مدیر یکى از دبیرستا نهاى دخترانه به اعتراض گفته بود:
چرا دانش آموزان شما با چادر تردّد مى آنند؟ مدیر گفته بود: آقاى وزیر! فرض آنید ما هم یک اقلّیت
مذهبى هستیم، آنها در دین خود آزاد هستند، لااقل به اندازه یهود ىها به ما آزادى بدهید!
وقت ورزش
عده اى از سران آشور خدمت حضرت امام بودند آه یک مرتبه امام ساعتشان را نگاه آرده
فرمودند: دیر شد، پرسیدند: آقا چى شده؟! فرمود: وقت ورزش دیر شد.
گوهر وقت
وقتى آه امام خمینى قدس سره را به ترآیه تبعید آردند، با هواپیماى مسافربرى نبردند چون
مى ترسیدند امام مسافران را به شورش وادارد، لذا با هواپیماى بارى بردند. ایشان از فرصت
استفاده آرده وباب سخن را با خلبان باز مى آند.
وقتى به ترآیه رسیدند، امام را در اتاقى محبوس آردند حتّى اجازه نمى دادند ایشان پرده اتاق را
آنار بزند و از نور آفتاب استفاده آند و نگهبانى را براى ایشان گماشتند. امام عزیز از این فرصت هم
استفاده آرد و باب گفتگو را با نگهبان ترک زبان باز آرده و مرتّب از آلمات ترآى م ىپرسید.
عجب این آه امام در همان اتاق تاریک در طول یک سال دو جلد تحریرالوسیله را نوشتند.
عزّت مسلمین
آانون پرورش فکرى آودآان ونوجوانان از حضرت امام سؤال آردند آه م ىخواهیم بعضى از آتاب هاى
آودآان را از خارج تهیه و به زبان فارسى ترجمه آنیم، تکلیف چیست؟ ایشان فرمودند: به شرطى
اینکار را بکنید آه آافر را براى بچه مسلمان قهرمان نکنید!
استفاده از عمر
پزشکان امام خمینى قدس سره به ایشان گفته بودند: شما باید به پشت دراز بکشید و پاهایتان را
به صورت دوچرخه حرآت دهید.
یکى از همراهان امام مى گفت: وارد اتاق شدم و دیدم امام مشغول انجام این دستور پزشک است.
نوه اش را روى سین هاش نشانده، تلویزیون را روشن آرده ولى صدایش را بسته و به صداى رادیو
گوش م ىدهد، ذآر هم مى گوید. با خود گفتم: این را مى گویند استفاده مفید از عمر.
قهر با ظالم
در طول ١٤ سالى آه حضرت امام در نجف بودند، هر شب به حرم حضرت امیرالمؤمنین علیه
السلام مى رفتند. یک شب امام به حرم نرفتند، بعداً معلوم شد آه در آن شب سفیر ایران یعنى
نماینده شاه به حرم آمده و فیلمبردارى م ىشده است.
احترام به اموال عمومى
شهید حاج آقا مصطفى خمینى مى فرمود: در خدمت حضرت امام در شهر همدان قدم مى زدیم،
به پارآى رسیدیم آه چمن بود. حضرت امام مسافت بسیار طولانى را طى آرد تا پایش را روى
چمن نگذارد و فرمود: ما رژیم طاغوت را قبول نداریم، ولى این چم نها با پول مردم درست شده و
من پا روى آن نم ىگذارم.
عزّت نفس
زمانى آه حضرت امام در نجف بودند، در جلسه اى آه همه علما بودند، نماینده صدام وارد شد،
البته در آن زمان آسى نم ىدانست آه صدام چه جرثومه اى است. عدّه اى جلو پاى نماینده صدام
بلند شدند، امّا امام بلند نشد!!
تواضع عالم
شور و شوق انقلابى، همه شهرها را فراگرفته بود. جوانان انقلابى جهرم نیز انتظار داشتند
حضرت آیة اللَّه حق شناس -یکى از علماى وارسته دیار فارس واز عاشقان امام خمینى با حرارت
بیشتر وارد صحنه شود، ایشان هم م ىفرمود: باید از طرف امام دستور برسد تا ما نیز حرآت آنیم.
جوانان انقلابى گفتند: باید حال این پیرمرد را بگیریم، به در خانه او رفتند و گفتند: شما آخوند
انقلابى نیستى، شما آخوند عصر ناصرالدین شاه هستى، شما به درد صد سال پیش مى خورى.
ایشان در جواب آنان با خوشرویى فرمود: به جدّم قسم به درد صد سال پیش هم نم ىخورم، حالا
بیائید داخل منزل تا با هم یک چایى بخوریم.
جوانها به هم نگاهى آرده و خود را خلع سلاح دیدند.
هدیه و پیوند دلها
ایامى آه امام خمین ىقدس سره در نوفل لوشاتو فرانسه بودند، با تولّد حضرت مسیح علیه السلام
مقارن شد، امام فرمودند: هدایا و آجیل و شیرین ىهایى آه دوستان براى ما آورد هاند همه را
بسته بندى آنید و به همسایه ها هدیه دهید. امام با این ابتکارش آنچنان دلهاى همسایه هاى
مسیحى را جذب آرد آه شبى آه نوفل لوشاتو را ترک م ىآرد، با بدرقه پرشکوه و بسیار عاطفى
آنان روبرو گشت.
خطیب زیرک
شهید هاشمى نژاد مى فرمود: زمان طاغوت براى سخنرانى بر فراز منبر رفتم، در بین جمعیّت یک
نفر ساواآى گفت: براى سلامتى شاهنشاه صلوات ختم آنید. با توجّه به حساسیت رژیم نسبت
به من و اینکه دستگاه ضبط صوتى صداى مرا ضبط م ىآرد، مانده بودم چه آنم؟ و چگونه با این
منکر بزرگ برخورد آنم.
روى منبر نشستم و مدّتى با قیافه عبوس و معنادار به شخص ساواآى خیره شدم. با این آار
مردم متوجّه او شدند و او خجالت زده و شرمنده شد و بعد شروع به سخنرانى نمودم. مطلبى از
من ضبط نشد، امّا تنبیه صورت گرفت.
سکوت معنادار
در زمان ست مشاهى پهلوى در ماه محرم، هیئت عزادارى در اهواز به راه افتاد، آنان بدون اینکه
نوحه اى بر زبان داشته باشند با سکوت محض حرآت مى آردند.
ساواک آنها را دستگیر آرد، گفتند: ما آه جرم وگناهى انجام نداده ایم و حرفى نزده ایم! ماموران
گفتند: سکوت شما بدتر بود، اگر شعار مى دادید از این سکوت بهتر بود، ما از سکوت شما سوختیم.
ظلم به افکار عمومى
عالمى فرزانه در مجلسى نشسته بود. بدون هماهنگى با ایشان، گروهى گفتند: صلوات
بفرستید تا آقا منبر تشریف ببرند، آقا گفت: من مطالعه نکرد هام و آمادگى ندارم.
گفتند: هر آس مى خواهد آقا صحبت آند صلوات بلندتر ختم آند. آقا گفت: من مطالعه ندارم.
بسم اللَّه الرّحمن » : بالاخره با صلوات سوّم به زور ایشان را بالاى منبر فرستادند. ایشان هم گفت
حالا آه با زورِ صلوات مرا بالاى منبر فرستادید، پس خوب گوش آنید تا مطلبى برایتان « الرّحیم
بگویم. بى مطالعه حرف زدن ظلم به افکار مردم است. والسلام علیکم ورحمة اللَّه و برآاته. سپس
از منبر پایین آمد.
فکر بلند
بعض ىها فکرشان خیلى بلند است، مردى مزرعه اى را وقف آرد و گفت: درآمد این مزرعه را هدیه
بخرید و روزهاى جمعه به بیمارستان بروید و از بیمارانى آه عیادت آننده ندارند، عیادت آنید.
پاسخ بدى با خوبى
در بحبوحه انقلاب، شاه به ارتش خود دستور تیراندازى داد و در برابر او امام به مردم گفت: به
برادران ارتشى گل بدهید. یک مرتبه تحوّلى بزرگ در درون ارتش ایجاد شد، سرباز مى خواست
تیراندازى آند، ولى گل دریافت مى آرد. این امر باعث پیوستن بسیارى از نیروهاى ارتشى به جمع
مردم شد.
درس اخلاق
پس از اینکه مرحوم شهید رجائى با رأى ملّت به ریاست جمهورى انتخاب شد، خدمت حضرت
امام قدس سره رسید. امام به ایشان فرمود: شما رئیس جمهور ایران شدى، ولى باید بدانى آه
ایران گوش هاى از آسیاست، آسیا گوشه اى از زمین، آره زمین گوشه اى از منظومه شمسى،
منظومه شمسى گوشه اى از آهکشان و آهکشان گوشه اى از ...
یعنى ریاست تو را فریب ندهد و مغرور نکند.
آرزوى شهادت
یکى از شاگردان شهید مطهرى براى من تعریف مى آرد آه حدود بیست سال قبل از انقلاب،
شهید مطهرى نه جالبلاغه تدریس مى آرد، روزى رسید به خطبه ٢٧ آه با این فراز شروع مى شود:
یعنى جهاد درى است از درهاى « امّا بعد فانّ الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه اللَّه لخاصة اولیائه »
بهشت آه خداوند به روى دوستان برگزیده خود گشوده است. استاد وقتى به این جمله رسید،
آتاب را آنار گذاشت و گفت: من یک دعا مى آنم شما آمین بگوئید، گفت:
خدایا! به من توفیق بده تا در راه تو به شهادت برسم.
رفتار استاد
مرحوم شهید مطهرى مى فرمود: شبى مهمان یکى از اساتیدم بودم، شب آه به نیمه رسید براى
و جى ء یومئذ » نماز شب برخاست. در نماز سوره فجر را خواند، همین آه به این آیه رسید آه
فجر، ٢٣ ) در قیامت وقتى انسان مى بیند آه به )« بجهنّم یومئذ یتذآّر الانسان و انّى له الذّآرى
جهنّم آورده م ىشود یک مرتبه تکان مى خورد و بیدار مى شود، امّا دیگر فایده ندارد. دیدم استادم
مثل بید مى لرزد و شانه هایش تکان مى خورد و گریه مى آند.
احترام پدر
در ایام عید یکى از وزرا براى عید دیدنى و زیارت امام، به همراه پدرش خدمت ایشان رسیدند.
امام پرسید: این پیرمردى آه پشت سر شماست آیست؟ گفت: ایشان پدرم هستند. امام بسیار
ناراحت شد و در حالى آه آثار ناراحتى در چهره امام نمایان شده بود فرمود: پدرت را پشت سر
انداخته اى؟ درست است آه وزیر هستى، امّا هر چه باشى فرزند اویى.
دعاى پدر
نیمه شبى پدر علامه مجلسى قدس سره براى دعا و مناجات آماده شده بود، حال خاصى به او
دست م ىدهد، اشک در چشمانش حلقه زده فکر مى آند آه چه دعایى بکند، یک مرتبه صداى گریه
نوزاد در گهواره افکارش را متوجّه بچه م ىآند و مى گوید: خدایا! این بچه را مروّج دین قرار بده.
دعاى پدر مستجاب مى شود و این طفل علامه مجلسى م ىشود آه حدود ٢٠٠ آتاب تألیف
مى آند.
تواضع در برابر والدین
آیة اللهى را سراغ دارم آه دست پدرش را م ىبوسید، همچنین در حالات شهید آیةاللَّه صدر
شنیده ام آه ایشان مرتّب دست مادرش را مى بوسید.
فردا دیر است!
یکى از علما و نویسندگان معاصر تعریف مى آرد: در نجف خدمت آیت اللَّه شیخ آقا بزرگ تهرانى
رسیدم، در حالى آه از پیرى آمرش خمیده بود و دائما در حال نوشتن بود، به ایشان عرض آردم
آتابى در حالات حضرت عبدالعظیم نوشت هام، ولى اآنون همراهم نیست، فردا تقدیم شما مى آنم.

ایشان آه به سختى حرف مى زد فرمود: فردا دیر است، بگوئید اآنون بیاورند تا آن را مطالعه آنم!

تلاش در تحقیق
آیةاللَّه صافى مى فرمود:
براى دسترسى به متن و سند یک روایت، تمام شانزده جلد آتاب تاریخ بغداد را از ابتدا تا آخر آن
مطالعه آردم!!
غیرت دینى
پس از صدور فرمان قتل سلمان رشدى، مسئولان سیاست خارجى آشور خدمت حضرت امام
رسیده عرض آردند: آقا این فتواى شما با قوانین دیپلماسى و موازین بین المللى سازگار نیست.
امام فرمود: به درَک، آبروى رسول اللَّه رفت، هر چه مى خواهد به هم بخورد. اى آاش خودم جوان
بودم، مى رفتم او را مى آشتم!
مسئولیّت علما
پیرزنى در قم با نخ ریسى خود، خمس وسهم امامش را نزد آی تاللَّه حجّت مى آورد، وقتى
مى خواست از اتاق بیرون رود عقب عقب مى رفت و خیره خیره به آقا نگاه مى آرد، آقا دلیلش را
پرسید؟
پیرزن گفت: مى خواهم خوب قیافه شما را در خاطرم نگهدارم و روز قیامت شما را تحویل خدا بدهم
و بگویم: خدایا! من جان آندم و خمس و سهم امامم را به این آقا دادم تا از دینم حفاظت آند، حال
اگر او در این راه آم گذاشته او را مؤاخذه آن.
مرحوم آیت اللَّه حجّت خمس را زمین گذاشت و زار زار گریه آرد.
بى اعتنایى به پست و مقام
انتخابات مجلس خبرگان بود، یکى از نامزدها مرحوم آیت اللَّه خاتمى از استان یزد بود، ایشان در
تلویزیون ظاهر شد و در نطق انتخاباتى خود گفتند: من آه حوصله اى ندارم، گفته اند آاندید باش من
هم شده ام، حالا اگر خواستید به من رأى بدهید و اگر نخواستید چه بهتر. چنان گفت چه بهتر آه
هنوز قیافه اش در خاطر من مانده است.
وارستگى
یکى از روحانیون مى گفت: پشت سر مرحوم حاج شیخ عباس قمى در مسجد گوهرشاد نماز
مى خواندم، نماز اوّل را آه خواند از مسجد بیرون رفت و هرچه نشستم نیامد. پس از مدتى از
ایشان پرسیدم: آقا! چرا آن روز شما یک نماز را اقامه آردید و رفتید؟
فرمود: در نماز اوّل چون جمعیّت زیاد بود وقتى به رآوع رفتم یک نفر از عقب جمعیّت گفت: یااللَّه ...
چنان یااللَّه گفت آه من به ذهنم خطور آرد جمعیّت بسیارى پشت سرم ایستاده، دیدم غرور مرا
گرفت. با خود گفتم: آدمى آه غرور دارد به درد پیشنمازى نمى خورد و پس از پایان نماز، مسجد را
ترک آردم.
آى به آیه
یکى از شهرداران به طور ناشناس به مغازه بقالى مراجعه آرده و به او گفته بود، برادر! این جوى
آب متعلّق به همه مردم است، شما آه زباله ها را در جوى آب مى ریزى، جوى مسدود و اسباب
زحمت مردم م ىشود. مرد بقّال گفته بود: برو بابا، آى به آیه.
شهردار دستور داد شبانه مغازه او را بسته وپلمپ آنند. فردا صبح بقّال به شهردارى مراجعه
مى آند و مى گوید: من پروانه و جواز دارم، چرا مغازه مرا بسته اید؟ شهردار در جواب اعتراض او
مى گوید: برو بابا، آى به آیه.
نظامى نمونه
اوّلین نظامى آه نماینده امام شد، تیمسار شهید نامجو بود. او اعتقاد داشت آه حزب اللهى
خسته نم ىشود و تا یک هفته قبل از شهادتش در منزل اجار هاى زندگى مى آرد. هنگام اخذ درجه
بالاتر گفته بود: من با همین درجه اى آه دارم م ىتوانم آار آنم و درجه را قبول نکرد.
حج یا جهاد
تیمسار بابائى هنگام سفر حج، به اتّفاق همسرش تا پاى پلکان هواپیما آمد، امّا همسرش را
فرستاد و خودش برگشت. همسرش گفت: شما هم واجب الحج هستى. گفت: حج واجب است،
جهاد هم واجب است، امّا در شرائط آنونى تکلیف من جهاد است، به جبهه برگشت و در روز عید
قربان به شهادت رسید.
سیره سلیمانى
شخصى از روى انتقاد به من گفت: بعد از شاه چشمم به شما روحانیون روشن، شاه از ارتش
سان م ىدید شما هم سان مى بینید، این سیره اى شاهانه است. گفتم: نه خیر، این سیره اى
سلیمانى است، چرا آه قرآن در آیه ١٧ سوره نمل مى فرماید:
حضرت سلیمان هرروز از « و حُشر لسلیمان جنوده من الجنّ و الانس و الطیر فهم یُوزعون »
لشگریانش سان مى دید و حضور و غیاب م ىآرد.
امام جماعت نمونه
هنگامى آه در مسجدى حضور جوانان را م ىبینم خوشحال مى شوم و بدنبال دلیل آن مى روم.
گذرم افتاد به مسجدى پرجوان در شمیران، وقتى پیگیرى آردم دیدم اما مجماعت مسجد سالى
چند بار عکس شاگردان ممتاز را تهیه و در تابلویى خارج از مسجد در معرض دید عموم به نمایش
مى گذارد. دانش آموزان جذب این آار شده به مسجد مى آمدند.
مظلومیّت امام حسین علیه السلام
در زمان ستمشاهى رضاخان، روضه خوانى ممنوع بود، پدران ما از مجالس روض هخوانى مخفى
ومحرمانه خاطرات جالبى تعریف مى آردند.
یکى از بزرگان م ىگفت: در قم زیرزمین هاى خانه ها را به هم متّصل آرده بودند و مخفیانه در
ساعتى خاص جمع مى شدند و روضه مى خواندند. روزى آیت اللَّه خوانسارى در راهرو یکى از
زیرزمین ها آنقدر گریه آرد آه غش آرد ومى فرمود: چقدر امام حسین علیه السلام مظلوم است آه
ما نم ىتوانیم حتّى علنى برایش اشک بریزیم!
عوام ىگرى
مرحوم آیت اللَّه العظمى بروجردى به عزاداران هیئتى فرمودند: بعضى از آارهاى شما هنگام
عزادارى خلاف شرع است، انجام ندهید. آنها گفتند: سالى ٣٦٠ روز ما مقلّد شما هستیم، سالى
چند روز هم شما مقلّد ما باش!
اعتراف به اشتباه
در منزل آیت اللَّه العظمى بروجردى در جلس هاى علما جمع شده بودند. یکى از علماى تهران هم
مهمان جلسه بود، موضوعى علمى مطرح شد، علماى قم و آیت اللَّه بروجردى یک نظر داشتند و
این عالم تهرانى نظرى خلاف آنها، جلسه تمام شد پس از چند روز مرجع بزرگوار متوجّه شد آه حق
با آن عالم تهرانى است، لذا در نامه اى به او نوشت: حق با شما بوده است و با آمال بزرگوارى به
اشتباه خود اقرار آرد.
اوج تواضع
جوانى قارى قرآن از مصر مهمان جمهورى اسلامى ایران بود. وقتى به زیارت آیت اللَّه العظمى
گلپایگانى قدس سره در قم نائل شد، حضرت آیت اللَّه گلپایگانى به او فرمود: ممکن است من حمد
و سور هام را براى شما بخوانم تا ببینید چطور است؟
اوج تواضع را ببینید، عالم و مرجعى نود ساله حمد و سور هاش را نزد جوانى آم سن و سال
مى خواند.
ساده زیستى مراجع شیعه
آیت اللَّه العظمى بروجرد ىقدس سره مریض شده بود. شاه براى تظاهر دستور داد پزشکى از
خارج آوردند و به اتّفاق هیئتى از پزشکان ایرانى وارد منزل آقا شد. از قبل به او گفته بودند آه
ایشان رهبر شیعیان است، پزشک غربى گفت: من محلّ سکونت پاپ را دیده ام امّا سادگى زندگى
رهبر شما مرا متحوّل آرد.
حقّ آتاب
به منزل استاد بزرگوارم آیت اللَّه ستوده قدس سره رفته بودم. به ایشان گفتم: چرا اینقدر تعداد
آتاب هاى شما آم است شاید از پنجاه جلد آمتر بود. فرمود: به آقا ضیاء عراقى گفتند: آتاب هاى
شما همین چند تاست؟ گفت: بله، از همین چند تا هم شرمنده هستم. چون ممکن است نتوانم
حقشان را ادا آنم.
حقّاً آه تو محقّقى
عالم بزرگوار شیعه مرحوم محقّق در خواب دید آه آسى به او م ىگوید: فردا صبح، به اوّلین
آسى آه وارد مسجد مى شود احترام آن.
از خواب برخاسته هنگام صبح به مسجد رفت، دید سگى وارد شد. آقا، سگ را از مسجد بیرون
راند. شب بعد مجدداً در خواب به او گفتند: مگر به تو نگفتیم اوّلین موجودى آه وارد مسجد
مى شود احترام آن؟ روز دوّم آه وارد مسجد شد باز سگى آمد او هم سگ را از مسجد راند. تا چند
روز این واقعه تکرار شد و محقّق به وظیف هاش عمل مى آرد و مى فرمود: من بیدارى را فداى خواب
نمى آنم، از نظر فقهى سگ نجس است و نباید گذاشت وارد مسجد شود.
پس از آن به او خطاب شد: حقّا آه تو محقّقى.
بى سواد حکیم
یکى از دوستان روحانى مى گفت: با اتوبوس در حال مسافرت بودم، افکار گوناگون به من هجوم
آورده بود، با حالتى خاص این شعر را زمزمه آردم:
الهى جسم و جانم خسته گشته
دَرِ رحمت به رویم بسته گشته
فرد به ظاهر بى سوادى آه در آنارم نشسته بود رو آرد به من وگفت: جسم وجانت خسته گشته
برو بخواب، ضمناً درِ رحمت خدا هم بر آسى بسته نگشته. از حرف خود خجالت آشیدم.
خادم مردم
در یکى از شهرها در ایام انتخابات خربزه فروشى با بلندگوى خود براى یکى از نامزدهاى مجلس
تبلیغ م ىآرد. گفتند: تو برو خربزه ات را بفروش، چکارت به این آارها. گفت: اگر من ماشینم را هم
بفروشم باید او به مجلس برود! گفتند: مگر از اقوام شماست و یا وعده اى به شما داده است؟
گفت: هیچکدام، فرزندم به جبهه رفت و مجروح شد و الآن در خانه بسترى است و این نامزد
مجلس، معلّمى است آه هفته اى دو روز به عیادت فرزندم م ىآید و درسهاى عقب افتاده اش را
جبران م ىآند و این بیانگر آن است آه او در خدمت نیازمندان و خدمتگزار مردم است.
سعه صدر
به یکى از مراجع تقلید گفتند: فلان طلبه آه از شما شهریه مى گیرد، شما را دوست ندارد! گفت:
مى دانم ولى باز به او شهریه مى دهم، چون از شرائط گرفتن سهم امام دوست داشتن نیست،
بلکه شرطش نیاز است.
مرجع خبیر
یکى از تجّار تهران فرزند نابابى داشت. چون سنّى از او گذشته بود به قم آمد و خدمت آیةاللَّه
العظمى بروجردى قدس سره رسید و گفت: پسرى دارم هرزه و نمى خواهم عصاره عمرم یعنى
دارایى و اموالم به دست آدم فاسدى مثل او بیفتد و تمام اموالش را به آقا داد و پس از مدتى از دنیا
رفت.
فرزند او به قم آمد و خدمت آیة اللَّه بروجردى رسید و گفت: پدرم اموالش را به شما سپرده تا
بدست من نرسد، درست است آه من گذشته بدى داشته ام، ولى اگر پولها را به من بدهید من
رفتارم را عوض مى آنم. آقا دستور دادند پولها را به او بدهند. بعضى از اطرافیان از این آار ناراحت
شدند، آقا فرمودند: شما مى گوئید من با این پولها حوزه علمیه بسازم، طلبه تربیت آنم و در بین
طلبه ها بعضى مبلّغ و اثرگذار شوند و به تبلیغ بروند و براى مردم سخنرانى آنند تا بعضى عوض
شوند، خوب این آقا از همین الآن مى گوید من مى خواهم عوض شوم.
قضاوت عجولانه
در دوران جنگ یکى از برادران رزمنده مرخصى گرفته وارد شهر خود شد. همین آه به منزلش
نزدیک شد دید همسرش بدون حجاب داخل آوچه است، نزدیکتر شد دید مردى هم داخل خانه
است! خشمگین شده به او حمله آرد. غافل از اینکه در خانه مارى پیدا شده و همسرش
وحشت زده از خانه بیرون دویده و مرد همسایه داخل خانه رفته تا مار را بگیرد!
مبارزه با شیطان
آاسبى بود در بازار آاشان آه به شاگرد خود مى گفت: اگر مشترى آمد و قیمت جنس را پرسید و
من دروغ گفتم، تو به صورت من تف بینداز تا من دست به چنین آارى نزنم. قرار ما این است اگر
اینکار را آردى نصف مغاز هام را به تو م ىدهم و اگر در برابر انحراف و عمل شیطانى من سکوت آنى
اخراجت مى آنم.
حافظ قرآن یا محافظ قرآن
در سرزمین حجاز از یکى از شخصیّت هاى ایران پرسیدند: شما در ایران چند نفر حافظ قرآن دارید؟
گفته بود: ما حافظ قرآن آم داریم، امّا محافظ قرآن زیاد!!
طرّاحى خدا
عبدالفتاح عبدالمقصود از دانشمندان بزرگ اهل تسنن در مصر است. مرحوم شهید مفتح قبل از
انقلاب ایشان را به ایران دعوت آرد. یک روز ایشان را به قم آورد تا در جمع فضلا صحبت آند. از
جمله مطالب جالبى آه این عالم سنّى در جمع علماى شیعه گفت، این بود: آیا مى دانید چرا
على علیه السلام در آعبه به دنیا آمد؟ خودش در پاسخ گفت: به نظر من چون مردم به سوى آعبه
نماز م ىخوانند خداوند طرحى ریخت تا هر آس آه به آعبه توجّه مى آند به على علیه السلام نیز
توجّه آند و به این دلیل زایشگاه على آعبه شد.
لحظه امتحان
یکى از دوستان م ىگفت: فکر مى آردم به مراحلى از خودسازى رسید هام، امّا امتحانى پیش آمد
آه از خود خجالت آشیدم.
در حال مسافرت بودم آه چمدانى از بالاى اتوبوس افتاد، به تصوّر اینکه چمدان من است، فریاد
زدم: آقاى راننده چمدان! چمدان! بعد آه فهمیدم چمدان مال دیگرى است، آرام شدم و گفتم:
الحمدللَّه مال ما آه نبود.
مسئولیّت خمس
سرمایه دارى مبلغ قابل توجهّى پول را به عنوان خمس و سهم امام خدمت حضرت امام
خمینى قدس سره آورد و از امام خواست آه خمس ماشینش را نگیرد!
امام فرمود: شما بر ما منّت ندارى، بلکه ما بر شما منّت داریم، چون شما با دادن خمس نجات پیدا
مى آنید و مسئولیّت چگونگى مصرف آن به گردن ما مى افتد. یا همه پول را ببر و یا همه خمس را
بده.
تشکّر غوغا م ىآند
یکى از استانداران آار زیبایى آرده بود. روز معلّم، تمام معلمان دوران تحصلیش را جمع آرده و به
آنان گفته بود: اگر آارى دارید، من در خدمت شما هستم.
یکى از معلمان برخاسته و گفته بود: به دلیل مشکلات زیاد درخواست بازنشستگى داده بودم، امّا
حالا با این برخورد شما تقاضایم را پس م ىگیرم.
وقتى آه هوس نباشد
مدرس هاى است در تهران آه موقوفات میلیونى و سنگین دارد. در وقف نامه نوشته شده آه
موقوفات این مدرسه باید زیر نظر مجتهد اعلم تهران هزینه شود. این موقوفه نزد حضرت آیة اللَّه
العظمى خوانسارى بود تا اینکه حضرت امام به تهران تشریف آوردند. آقا فرمودند: اگر تا حالا من
مجتهد اعلم تهران بوده ام، امّا از این به بعد بدهید آیت اللَّه خمینى، چون ایشان اعلم است.
خدمت حضرت امام رسیدند، امام فرمودند: اگر هم من اعلم باشم، مجتهد تهران نیستم. من به
صورت موقّتى در تهران مستقر شده ام، برگردانید به خود آیت اللَّه خوانسارى.
وصیّت ارزشمند
وقتى پیکر پاک یکى از بسیجیان وارد شهر شد، وصیتنامه او را خواندند آه نوشته بود: اگر جنازه
مرا به شهر آوردند مرا دفن نکنید مگر اینکه دو گروه سیاسى شهر با هم آشتى آنند. صحنه
عجیبى پیش آمده بود، طرفهاى دعوا در حالى آه براى شهید اشک مى ریختند، همدیگر را در آغوش
آشیدند.
این گونه یک جوان بسیجى حتّى پس از شهادت، از جناز هاش براى وحدت و آشتى بین مسلمین
استفاده آرد.
زمان مناسب
یکى از دوستان م ىگفت: در مراسم سینه زنى جوانى را دیدم آه زنجیر طلا به گردن آویخته و
حسین، حسین! مى گوید. به او گفتم: آقا! این دستى آه براى حسین به سینه مى زند، چقدر خوب
است از حرام دورى آند و دل امام حسین را خوش آند و این زنجیر طلا را از گردن در آورد.
گفت: چشم آقا و زنجیر را در آورد.
بزرگ ولى ساده
حضرت امام خمینى قدس سره در پاسخ نامه آیةاللَّه خامنه اى و رفسنجانى نوشتند آه مصلاى
تهران بزرگ باشد، امّا ساده، به طورى آه هر آس وارد مصلَّى م ىشود یاد مساجد صدر اسلام
بیفتد.
قداست مسجد
عالمى بزرگوار را در نجف دیدم آه هنگام ورود به مسجد، درب مسجد را مى بوسید و وقتى از
مسجد بیرون م ىرفت، باز درب مسجد را مى بوسید.
این آار نشان دهنده مقدّس بودن مسجد است.
شیوه نهى از منکر
یکى از محترمین تهران آه به زیارت حضرت آیت اللَّه حائرى مؤسّس حوزه علمیه قم رفته بود،
صورتش را تراشیده بود. وقتى خدمت آقا رسید، آقا پس از آنکه صورتش را بوسید فرمود: اگر به من
علاقه دارید از این به بعد جاى بوسه مرا نتراشید! آن مرد قبول آرد و گفت: چشم آقا.
عظمت حضرت معصوم هعلیها السلام
در خدمت استادم حضرت آیت اللَّه فاضل لنکرانى بودم آه صحبت از این حدیث به میان آمد آه
هرآس فاطمه معصومه علیها السلام را در قم زیارت آند، بهشت بر او واجب م ىشود. از ایشان
پرسیدم آه چطور مى توان چنین حدیثى را باور آرد؟
ایشان فرمودند: این حدیث از سه امام بزرگوار، امام رضا و امام آاظم و امام صادق علیهم السلام
نقل شده است و سندى بسیار محکم دارد و این امر نشانه عظمت این بانو است.
حقوق حلال!
یکى از علماى بزرگوار آه از مدرّسین حوزه علمیه قم هستند مى گفت: در رژیم شاه وقتى مرا
دستگیر آرده وبه زندان انداختند، مأمورى خیلى مرا اذیت مى آرد. به او گفتم: چرا اینقدر اذیت و آزار
مى آنى؟ گفت: آقا ما از شاه حقوق م ىگیریم، اگر اینکارها را نکنیم آه حقوقمان حرام مى شود!
نتیجه فتوى
همسر سلمان رشدى فیلمى ساخته بود آه در آن فیلم به تمام ادیان آسمانى توهین شده بود.
یکى از آثار فتواى حضرت امام خمینى قدس سره این بود آه این فیلم امکانى براى پخش پیدا نکرد.
افتخار تربیت فرزند
به یکى از دوستان گفتم: شنیده ام خداوند به شما فرزندى عطا فرموده است؟
در جواب من خیلى زیبا گفت: خداوند افتخار تربیت یکى از بندگانش را به من عطا آرده است!
مهلت آرى، بخشش نه!
در زمان ریاست جمهورىِ حضرت آیةاللَّه خامنه اى، در خدمت ایشان به عنوان هیأت همراه به یکى
از آشورهاى اسلامى رفتم، ایشان به رئیس جمهور آنجا فرمود: بدهى ما را نمى دهید؟ او در جواب
به آدم بدهکار مهلت دهید. « ان آان ذو عسرة فنظرة الى میسرة » : گفت: قرآن مى فرماید
و ان تصدّقوا خیراً » : ایشان فرمود: تا اینجا را م ىپذیرم، امّا قسمت بعد آیه را نخوانید آه م ىفرماید
بقره، ٢٨٠ ) اگر ببخشید بهتر است! )« لکم
اقتدار فقیه
مرحوم آیت اللّه ملاعلى آنى به ناصرالدین شاه فرمود: شنیده ام مى خواهى با خانمت به اروپا
بروى آنهم ب ىحجاب! به شما بگویم: اگر با خانمت به اروپا بروى، در برگشتن نه تو را راه مى دهم و
نه خانمت را. ضمناً نخست وزیرى آه این برنامه را ریخته همین الآن باید استعفا بدهد.
ناصرالدین شاه از ترس، نخست وزیر را برآنار و بدون خانمش به اروپا رفت!
همبازى و همرازشدن با فرزند
منزل یکى از محترمین تهران بودم، پسرش از منافقین فرارى بود. پدر، عالمى وارسته و پسر،
منافقى فرارى!
درباره اینکه چطور شد پسرش اینگونه شد، گفت: به تربیت پسرم نرسیدم. از صبح زود تا آخر شب
اینجا و آنجا سخنرانى و برنام ههاى علمى و تحقیقى داشتم، ولى از فرزندم غافل شدم. الآن
چوبش را مى خورم. همه اعضاى خانواده در این غم مى سوزیم آه چرا باید جوانى از خانواده ما به
این راه آشیده شود.
الآن م ىفهمم آه على بن ابیطالب علیهما السلام آه فرمود: هرآس بچه اى دارد، باید بچه شود
یعنى چه. یعنى پدرها باید در خانه ژست پدرى را آنار بگذارند و با بچه ها همبازى و همراز شوند.
جایگاه آتاب آلاس اوّل
شخصى آتابخانه بزرگ و آتاب هاى مهمى داشت. یک آتاب را در جعبه اى بالاى همه آتابها
گذاشته بود. هرآه مى آمد، سؤال مى آرد آتاب داخل جعبه چه آتابى است؟ یکى م ىگفت: شاید
خیلى قدیمى است، دیگرى م ىگفت: لابد جلدش از پوست است و... آخر از او پرسیدند: این چه
آتابى است آه اینقدر احترامش را دارى؟
گفت: آتاب آلاس اوّل است. اگر آتاب اوّل را نمى خواندم، به خواندن آتاب هاى بعدى موفّق
نمى شدم.
نماز باران
حدود پنجاه سال قبل در قم مدّت زیادى باران نیامد و خشکسالى مردم را تهدید م ىآرد. مردم
جمع شدند و خدمت آیت اللّه خوانسارى رسیدند و از ایشان خواستند نماز باران بخوانند.
مردم قم به امامت آیت اللّه خوانسارى براى نماز باران حرآت آردند. در آن زمان انگلیسى ها در قم
قرارگاهى داشتند. وقتى این حرآت را دیدند مسخره آردند و گفتند: آخوندها به جاى نماز باران،
نماز برف مى خوانند و برف هم بر سر خودشان مى بارد. (مرادشان عمّامه هاى سفید بود)
امّا به آورى چشم آفّار، بعد از این نماز، چنان بارانى بارید آه سابقه نداشت.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد